سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

* چهارشنبه 86/2/19 ساعت 1:0 عصر
آمد نشست‌خنده‌کنان‌روبه‌روی‌من‌
واشد هزار پنجره‌بر گفت‌وگوی‌من‌

گفتم‌من‌از... ؛ برید کلام‌مرا و رفت‌
دیدم‌نهاده‌آینه‌ای‌روبه‌روی‌من‌
آیینه‌ای‌درست‌شبیه‌جوانی‌ام‌
آیینه‌ای‌به‌رنگ‌همان‌آرزوی‌من‌

بغضی‌دوید و آمد از آن‌سوی‌قرن‌ها
ترکید مثل‌حادثه‌ای‌در گلوی‌من‌

آن‌زخم‌کهنه‌نو شد و باران‌گرفت‌باز
پر شد سکوت‌آینه‌از های‌و هوی‌من‌

گفتم‌در این‌غریب‌کده‌هیچ‌دشمنی‌
بازی‌نکرد این‌همه‌با آبروی‌من‌

تلخ‌و بلند و مسخره‌خندید و بازگشت‌
گم‌شد دوباره‌در قدمش‌جست‌وجوی‌من‌

گفتم‌هنوز ساده‌دلی‌مثل‌کودکی‌
پنهان‌شده‌است‌پشت‌همین‌خلق‌و خوی‌من‌

بیرون‌خزید از آینه‌شخصی‌شبیه‌درد
پرتاب‌کرد شعله‌ی‌سرخی‌به‌سوی‌من‌

نوشته شده توسط: آرش آریایی

افسوس چهارشنبه 86/2/19 ساعت 12:58 عصر

قاصدک هم قصه ی عشق شما را تا  شنید        عاشقت شد،پشت بر من کرد،از دستم پرید

من که توصیفی فقط از رویتان را گفته ام         گرگ شد با این که حتی قرص ماهت را ندید 

دوست دشمن شد اصولا اتفاقی خاص نیست       باز هم دستت نقاب روی خنجر را کشید

گام هایت می نوازد گوش تنگ کوچه را          کاش می شد از خیابان انعکاسش را خرید 

برگ های عمر من می ریزد و پائیز نیست      دوست دارد فرش سبزی پیش پایت می کشید

برگ های عمر من می ریزد و پائیز نیست      کاش می شد زردی این برگ ها را سبز دید

برگ های عمر من می ریزد و پائیز نیست      کاش گوشَت خش خش این برگ ها را می شنید


نوشته شده توسط: آرش آریایی

بغضِ چهارشنبه 86/2/19 ساعت 12:55 عصر

گفتی که عاشق تر نشو، اینجا برایت جای نیست

درگیر عشق من نشو ؛ عشقی که پایاپای نیست 

گفتی که حرفت را بزن! وقت عزیزم را نگیر

  در قهوه‌نوشیهای من دیگر مجال چای نیست 

گفتی ، برو! شعر و غزل مال خودت ،من نیستم!

  گفتی ملاک عاشقی آواز و هوی و های نیست 

  گفتی دلم را می‌زنی ! بیهوده دست و پا نزن

گفتم که می‌میرم ولی این حق دست و پای نیست 

گفتی که تکراری شدم،گفتم که حق با توست ؛آه

خود اعتراف است این ولی محتاجِ آه و آی نیست! 

من را ببخش اربابِ دل ! اینجای این شعرِ غریب

این بغضِ نشکن پاره شد ؛بغضی دگر در نای نیست


نوشته شده توسط: آرش آریایی

بهشت آرزو چهارشنبه 86/2/19 ساعت 12:51 عصر

بر جگر داغی ز عشق لاله رویی یافتم
در سرای دل بهشت آرزویی یافتم
عمری از سنگ حوادث سوده گشتم چون غبار
تا به امداد نسیمی ره به کویی یافتم
خاطر از ایینه صبح است روشن تر مرا
این صفا از صحبت پاکیزه رویی یافتم
گرمی شمع شب افروز آفت پروانه شد
سوخت جانم تا حریف گرم خویی یافتم
بی تلاش من غم عشق تو ام در دل نشست
 گنج را در زیر پا بی جستجویی یافتم
تلخکامی بین که در میخانه دلدادگی
بود پر خون جگر هر جا سبویی یافتم
چون صبا در زیر زلفش هر کجا کردم گذار
بک جهان دل بسته بر هر تارمویی یافتم
ننگ رسوایی رهی نامم بلند آوازه کرد
خاک راه عشق گشتم آبرویی یافتم


نوشته شده توسط: آرش آریایی

حدیث جوانی چهارشنبه 86/2/19 ساعت 12:30 عصر

اشکم ولی بپای عزیزان چکیده ام
خارم ولی بسایه گل آرمیده ام
با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر بگریبان کشیدهام
چون خک در هوای تو از پا افتاده ام
چون اشک در قفای تو با سر دویدهام
 من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
 از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت می نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام
موی سپید را فلکم رایگان نداد
 این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده ام
گر می گریزم از نظر مردمان رهی
عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام


نوشته شده توسط: آرش آریایی

اشک و آه چهارشنبه 86/2/19 ساعت 12:26 عصر

عمری چو شمع گریه جانسوز می کنیم
روزی به شب بریم و شبی روز می کنیم
اشکیم و جان گدازتر از آتشیم ما
آهیم و کار برق جهانسوز میکنیم


نوشته شده توسط: آرش آریایی

فریاد بی اثر چهارشنبه 86/2/19 ساعت 12:25 عصر

از صحبت مردم دل ناشاد گریزد
چون آهوی وحشی که ز صیاد گریزد
پروا کند از باده کشان زاهد غافل
چون کودک نادان که از استاد گریزد
دریاب که ایام گل و صبح جوانی
چون برق کند جلوه و چون باد گریزد
شادی کن اگر طالب آسایش خویشی
کآسودگی از خاطر ناشاد گریزد
غم در دل روشن نزند خیمخ اندوه
چون بوم که از خانه آباد گریزد
فریاد که دردام غمت سوختگان را
صبر از دل و تاثیر ز فریاد گریزد
گر چرخ دهدت قوت پرواز رهی را
چون بوی گل از گلشن ایجاد گریزد


نوشته شده توسط: آرش آریایی

گلبرگ خونین چهارشنبه 86/2/19 ساعت 12:18 عصر
ز خون رنگین بود چون لاله دامانی که من دارم
بود صد پاره همچون گل گریبانی که من دارم
مپرس ای همنشین احوال زار من که چون زلقش
پریشان گردی از حال پریشانی که من دارم
سیه روزان فراوانند اما کی بود کس را ؟
چنین صبر کم و درد فراوانی که من دارم
غم عشق تو هر دم آتشی در دل برافروزد
بسوزد خانه را ناخوانده مهمانی که من دارم
بترک جان مسکین از غم دل راضیم اما
به لب از ناتوانی کی رسد جانی که من دارم ؟
بگفتم چاره کار دل سرگشته کن گفتا :
بسازد کار او برگشته مژگانی که من دارم
ندارد صبح روشن روی خندانی که او دارد
ندارد ابر نیسان چشم گریانی که من دارم
ز خون رنگین بود چون برگ گل اوراق این دفتر
مصیبت نامه دلهاست دیوانی که من دارم
رهی از موج گیسویی دلم چون اشک میلرزد
به مویی بسته امشب رشته جانی که من دارم

نوشته شده توسط: آرش آریایی

دل من چهارشنبه 86/2/19 ساعت 10:52 صبح

دل من ! باز مثل سابق باش
 با همان شور و حال عاشق باش
 مهر می ورز و دم غنیمت دان
 عشق می باز و با دقایق باش
بشکند تا که کاسه ات را عشق
 از میان همه تو لایق باش
 خواستی عقل هم اگر باشی
 عقل سرخ گل شقایق باش
 شور گرداب و کشتی سنگین ؟
نه اگر تخته پاره قایق باش
 بار پارو و لنگر و سکان
 بفکن و دور از این علایق باش
 هیچ باد مخالف اینجا نیست
 با همه بادها موافق باش


نوشته شده توسط: آرش آریایی

غزل دوشنبه 86/2/17 ساعت 1:36 عصر

برج ویرانم غبار خویش افشان کرده ام
 تا به پرواز آیم از خود جسم را جان کرده ام
 غنچه ی سربسته ی رازم بهارم در پی است
 صد شکفتن گل درون خویش پنهان کرده ام
چون نسیمی در هوای عطر یک نرگس نگاه
 فصل ها مجموعه ی گل را پریشان کرده ام
 کرده ام طی صد بیابان را به شوق یک جنون
 من از این دیوانه بازی ها فراوان کرده ام
 بسته ام بر مردمک ها نقشی از تعلیق را
 تا هزار ایینه را در خویش حیران کرده ام
 حاصلش تکرار من تا بی نهایت بوده است
 این تقابل ها که با ایینه چشمان کرده ام
 من که با پرهیز یوسف صبر ایوبیم نیست
 عذر خواهم را هم آن چاک گریبان کرده ام
 چون هوای نوبهاری در خزان خویش هم
 با تو گاهی آفتاب و گاه باران کرده ام
 سوزن عشقی که خار غم بر آرد کو که من
 بارها این درد را اینگونه درمان کرده ام
 از تو تنها نه که از یاد تو هم دل کنده ام
 خانه را از پای بست این بار ویران کرده ام


نوشته شده توسط: آرش آریایی

<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
121705


:: بازدیدهای امروز ::
230


:: بازدیدهای دیروز ::
160



:: درباره من ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

آرش آریایی
زندگی عشق

:: لینک به وبلاگ ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[17] . محبت[12] . وفا[10] . شعر عاشقانه[10] . مهربونی[9] . کلام عاشقانه[6] . شور ترانه[6] . بوسه[5] . همزبونی[5] . شعر تازه[5] . قلب سرد[5] . قلب من[5] . خنده و شادی[4] . صداقت[4] . عادت[4] . دلشکسته[3] . امید[3] . سکوت[3] . شب[2] . مهربون[2] . نور مهتاب[2] . بی نیازی[2] . خیال[2] . زمستون . سکوت . خاطره . بچه گانه . برف . عطر بارون . عطر گل . عکس . عکس چشم . قطره ی بارون . یکدلی . مستی . گلهای بهاری .


:: آرشیو ::

به یاد او
زندگی
بدانیم
به امید او
پیوست
بد عهدی
عاشقی
تو
وفا
محبت
سرنوشت
درد دل
پریشانی
پشیمانی
دلتنگی
سکوت
انتظار
حسرت
امید
من و تو
مرداد/86
وداع
شهریور/86
مهر/86
آبان/86
آذر/86
دی/86
اردیبهشت/87
تیر/87
مرداد/87
شهریور/87
آبان/87
بهمن/87
دی/87
اسفند/87
تیر 88



::( دوستان من لینک) ::

کامپیوتر، الکترونیک، روباتیک
رابطه، دوستی و عشق

:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو