سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

سخت است سه شنبه 86/3/1 ساعت 11:41 صبح
این را به پای بچگی ام نگذار دیگر برایم آب شدن سخت است
روزی هزار مرتبه از دستت لبریز التهاب شدن سخت است
وقتی کنار پنجره ای هر شب دنبال ردپای خودت هستی...
وقتی به فکر دسته گلی باشی از پشت در جواب شدن سخت است

نوشته شده توسط: آرش آریایی

من سه شنبه 86/3/1 ساعت 11:39 صبح

من از اهالی عالم نمی شوم هرگز
ذلیل این غم و آن غم نمی شوم هرگز
نگو بکن- مکن، آزاد مستی خویشم
به امر و نهی تو ملزم نمی شوم هرگز
من آن غریبه شهرم که پیش پای کسی
مگر جنون خودم خم نمی شوم هرگز


نوشته شده توسط: آرش آریایی

دنیایی ها سه شنبه 86/3/1 ساعت 9:33 صبح

نگذار اینجا بوی خار و خس بگیرم

می خواهم از دنیا دلم را پس بگیرم

می خواهم امشب برگ برگ هستی ام را

از شاخه های این شب نارس بگیرم

من آمدم تا حجم اقیانوس را از

جغرافیای شانه ی اطلس بگیرم

کولی شدم تا مثل تقدیر نگاهت

آیینه را از هر کس و ناکس بگیرم

اما چه با من می کند چشمت که باید

هم  گفته، هم  نا گفته ام را پس بگیرم

کر نیستند این ناکسان اما چگونه

داد خود از این لشکر کرکس بگیرم

ای تلخ شیرین شوخ تند ای مرگ،بگذار

کام خود از آن خنده های گس بگیرم

ای با تنم از عطر کافور آشنا تر

نگذار اینجا بوی خار و خس بگیرم

دلتنگم از جنجال جنگی سرد اینجا

با زندگی می خواهم آتش بس بگیرم

***

در قاب عکسی کهنه مادر چشم در راه

تا ماه را طوقی از اطلس بگیرم

کو دستمال خیس اشک ای روح باران

تا گرد از آن چشمان دلواپس بگیرم


نوشته شده توسط: آرش آریایی

بد عهدی یکشنبه 86/2/23 ساعت 12:6 عصر
بد عهدی

نوشته شده توسط: آرش آریایی

سکوت یکشنبه 86/2/23 ساعت 11:49 صبح
وقتی تــــو بــــودی ،
سکـوت آنــچنان زیبـــا بــود ،
که می شد خــوشه های محبت را از خیال نام تو چیـد!

وقتی تــــو بــــودی ،
بــاور بــا تـــو بودن ،
تنها به خوابی می ماند که با نسیم صبحگاهی از آسمان خیالم

به فراموشی سپرده می شد!

ولی وقتی بــروی !

شاید باور بی تـــو بودن ، نگاه سرد مرا به مهربانی یک دوســت

بیشتر آشـــنا کــند.

نوشته شده توسط: آرش آریایی

ای دل یکشنبه 86/2/23 ساعت 11:46 صبح
 ای دل چرا به روی من در وا نمی کنی
رحمی بر این مســـافر تنها نمی کنی

با آن که در گــــــلوی من فریادها شکست
در گوشه ای نشسته ای لب وا نمی کنی

در شعله های سرکش عشقم نشسته ای
وز آه سـینه سوز مــــــن پــــــروا نمی کنی

هفت آسمان مصیبت است آوار بر سرم
در حــــیرتم که از چه رو غوغا نمی کنی

از بس فضای سینه ام تاریک گشته است
راهــــی به سوی روشنی پیدا نمی کنی

با این هـــــــمه بهانه با من بـگو چرا
امشب بساط گریه را بر پا نمی کنی

ای همزبان زخمها ای اشک من توهم
درد نــــهفته مرا افشــــــــا نمی کنی

دستی به روی گونه زدم نمی کشی
باغ خزان کشیده را احــــیا نمی کنی

دستی به روی گونه زردم نمی کشی
باغ خزان کشیده را احــــیا نمی کنی

در این سکوت سنگی ام جاری نمی شوی
این ســـــــنگ را روانه دریــــــــا نمی کنی


نوشته شده توسط: آرش آریایی

وداع یکشنبه 86/2/23 ساعت 11:44 صبح
فریاد راه رهایی می جوید
و
دستانم ابدیت را
عشق را
و
ثبات را
 
دستانم بیهوده می جویند
و لبانم بیهوده لب بر لبانی می گذارند
که اشارتی ست بر مرگ
 
صدای نی
و
صدای تار و پودهای تنی که به لرزش در می ایند
در امتداد لرزش صوت های هجران
 
انقباض رگ های عشق
به درد می آورد قلب تپنده را
 
لحظه ی بوسه بر مرگ نزدیک است
نبض خسته خبر از مرگ می دهد
خبر از وداع
وداع دستانی که عشق را جست و نیافت
وداع دستانی که وصل را جست و نیافت
تنها یافته هایش
خلاصه ای بود از نیافته هایش
هجرهایش
و
صدای ناله آسای نی
که آواز وداع را می نواخت

نوشته شده توسط: آرش آریایی

سکوت یکشنبه 86/2/23 ساعت 11:43 صبح

گم گشته ام در کویر سکوت

صدایی می رسدم

گوش دهید

من متراکم از نگاههایی هستم

که هیچوقت بر زبان جاری نشد

نگاههایی که

طعم فراموش شده تبسم را نچشید

من کیستم

جز رد پای آرمیده بر کویر

یا نهالی که

در حسرت یک جرعه نگاه

خشکیده است .....


نوشته شده توسط: آرش آریایی

سکوت یکشنبه 86/2/23 ساعت 11:41 صبح

هنوز،

سکوت بهترین فریاد است

که نفس نکشم

که حبس کنم در زندان دلم

هر چه که دوستت دارم!!

که خودت بشنوی

آنگاه فریاد خواهم زد

بی سکوت

در برهوت مهتابی چشمانت

دوستت دارم همیشه ام را .....


نوشته شده توسط: آرش آریایی

نمی خواهم یکشنبه 86/2/23 ساعت 11:36 صبح
نگاهم کن نگاهم کن
ببین این منم
که مثل سایه ای بی جان بدنبال تو می آیم
نگاهم کن نگاهم کن
بجز چشمان زیبایت نگاه مهربانی من نمی خواهم
نگاهم کن نگاهم کن
مرا چون زورقی خسته در این گرداب تنهایی
کسی جز تو نمی خواند
مرا کس این چنین رنجور و دل خسته نمی خواهد
برای شادی روح شکسته
همان روحی که با عشقت گسسته
به آن عهدی که با قلب تو بسته....
ولی قلبت ....ولی قلبت
نه قلبت نه... آن دل سنگت
رهایم کن نمی خواهم نه قلبت را نه چشمانت

نوشته شده توسط: آرش آریایی

<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
121694


:: بازدیدهای امروز ::
219


:: بازدیدهای دیروز ::
160



:: درباره من ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

آرش آریایی
زندگی عشق

:: لینک به وبلاگ ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[17] . محبت[12] . وفا[10] . شعر عاشقانه[10] . مهربونی[9] . کلام عاشقانه[6] . شور ترانه[6] . بوسه[5] . همزبونی[5] . شعر تازه[5] . قلب سرد[5] . قلب من[5] . خنده و شادی[4] . صداقت[4] . عادت[4] . دلشکسته[3] . امید[3] . سکوت[3] . شب[2] . مهربون[2] . نور مهتاب[2] . بی نیازی[2] . خیال[2] . زمستون . سکوت . خاطره . بچه گانه . برف . عطر بارون . عطر گل . عکس . عکس چشم . قطره ی بارون . یکدلی . مستی . گلهای بهاری .


:: آرشیو ::

به یاد او
زندگی
بدانیم
به امید او
پیوست
بد عهدی
عاشقی
تو
وفا
محبت
سرنوشت
درد دل
پریشانی
پشیمانی
دلتنگی
سکوت
انتظار
حسرت
امید
من و تو
مرداد/86
وداع
شهریور/86
مهر/86
آبان/86
آذر/86
دی/86
اردیبهشت/87
تیر/87
مرداد/87
شهریور/87
آبان/87
بهمن/87
دی/87
اسفند/87
تیر 88



::( دوستان من لینک) ::

کامپیوتر، الکترونیک، روباتیک
رابطه، دوستی و عشق

:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو