سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

از تو پر شد دوشنبه 86/2/17 ساعت 1:30 عصر
ابری رسید و آسمانم از تو پر شد
 بارانی آمد ، آبدانم از تو پر شد
 نام تو اول بغض بود و بعد از آن اشک
 اول دلم پس دیدگانم از تو پر شد
جان جوان بودی تو و چندان دمیدی
 تا قلبت بخت جوانم از تو پر شد
 خون نیسیتی تا در تن میرنده گنجی
 جانی تو و من جاودانم از تو پر شد
 چون شیشه می گرداند عشق ، از روز اول
 تا روز آخر ، استکانم از تو پر شد
 در باغ خواهش های تن روییدی اما
 آنقدر بالیدی که جانم از تو پر شد
 پیش گل سرخ تو ،‌برگ زرد من کیست ؟
 آه ای بهاری که خزانم از تو پر شد
 با هر چه و هر کس تو را تکرار کردم
تا فصل فصل داستانم از تو پر شد 
 آیینه ها در پیش خورشیدت نشاندم
 و آنقدر ماندم تا جهانم از تو پر شد

نوشته شده توسط: آرش آریایی

اهریمن دوشنبه 86/2/17 ساعت 1:25 عصر

 ای آمده از راه در این ظلمت جاوید
 فانوس رهایی به ره باد نشانده
 ای آمده از چشمه ی خورشید تمنا
 دامن لب مرداب پر از ننگ کشانده
ای برکه گم گشته به صحرای محبت
مگذار که تن بر تو کشند شاعر بد نام
 مگذار زبان در تو زند این سگ ولگرد
مگذار که این هرزه برویت بنهد گام
تب دار ، لب تشنه به هم دوز و میالای
 با بوسه ی مردی که گنه سوخته جانش
 آغوش تهی دار از این کالبد پست
بر سینه ی پر مهر خود او را مکشانش
گم کن نگه سوخته را در ته چشمت
 از دیدن اهریمن ناپاک بپرهیز
 باخشم بهم ساقه بازوی گره زن
بر شانه این شاعر خودخواه میاویز


نوشته شده توسط: آرش آریایی

ساقی دوشنبه 86/2/17 ساعت 1:20 عصر
سبو بشکست ، ساقی ! همتی از غصه می میریم
شکسته تیله ها را بر لبم کش تا سحر گردد
در میخانه را قفلی بزن ترسم که ولگردی
ز درد آتشین زخم خبر گردد
 خبر گردد
به پیراهن بپوشان روزن میخانه را ساقی
 که چشم هرزه گردان هم نبیند ماجرایم را
به خویشم اعتباری نیست ، گیسو را ببر ساقی
 و با آن کوششی کن تا ببندی دست و پایم را
 ز خون سینه ام ، ساقی ! بکش نقش زنی بی سر
 به روی آن خم خالی که پای آنستون مانده
 به زیر طرح آن بنویس با یک خط ناخوانا
 به راه دشمنی مانده ز راه دوستی رانده
و دندانهای من سوراخ کن با مته ی چشمت
 نخی بر آن بکش ، وردی بخوان آویز بر سینه
 که گر آزاده ای پرسید روزی : پس چه شد شاعر
 نگوید : مرد از حسرت بگوید : مرد از کینه


نوشته شده توسط: آرش آریایی

شهر خاموش دوشنبه 86/2/17 ساعت 1:17 عصر

شهریست در خموشی و دیوارهای شهر
گشتند تکیه گاه من هرزه گرد مست
با خویشتن به زمزمه ام این حدیث را
 یا هست آنچه نیست و یا نیست آنچه هست
 داغم به لب ز بوسه یک شب که شامگاه
 زخمی نهاد بر دلم و آشنا شدیم
 با یک نگاه عهد ببستیم و او مرا
نشناخت کیستم ! سپس از هم جدا شدیم
شهریست در خموشی پرهای یک کلاغ
بر پشت بام کلبه ی متروک ریخته
 یخ بسته است ، گربه سر ناودان کج
مردی به راه مرده و مردی گریخته


نوشته شده توسط: آرش آریایی

سیه مست دوشنبه 86/2/17 ساعت 1:7 عصر

وای از این افسرده گان فریاد اهل درد کو ؟
ناله مستانه دلهای غم پرورد کو ؟
ماه مهر آیین که میزد باده با رندان کجاست
باد مشکین دم که بوی عشق می آورد کو ؟
در بیابان جنون سرگشته ام چون گرد باد
همرهی باید مرا مجنون صحرا گرد کو ؟
بعد مرگم می کشان گویند درمیخانه ها
آن سیه مستی که خم ها را تهی می کرد کو؟
پبش امواج حوادث پایداری سهل نیست
مرد باید تا نیندیشد ز طوفان مرد کو ؟
دردمندان را دلی چون شمع می باید رهی
گرنه ای بی درد اشک گرم و آه سرد کو؟


نوشته شده توسط: آرش آریایی

یار دیرین دوشنبه 86/2/17 ساعت 1:5 عصر

به سوی ما گذار مردم دنیا نمی افتد
 کسی غیر از غم دیرین به یاد نمی افتد
ز بس چون غنچه از پاس حیا سر در گریبانم
نگاه من به چشم آن سهی بالا نمی افتد
 به پای گلبنی جان داده ام اما نمی دانم
که می افتد به خاکم سایه گل یا نمی افتد
رود هر ذره خاکم به دنبال پریرویی
غبار من به صحرای طلب از پا نمی افتد
نصیب ساغر می شد لب جانانه بوسیدن
رهی دامان این دولت به دست ما نمی افتد


نوشته شده توسط: آرش آریایی

پشیمانی دوشنبه 86/2/17 ساعت 1:2 عصر

دل زود باورم را به کرشمه ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو بناز خود فزودی
به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما
من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی
من از آن کشم ندامت که ترا نیازمودم
تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی
ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم
نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی
چمن از تو خرم ای اشک روان که جویباری
خجل از تو چشمه ای چشم رهی که زنده رودی


نوشته شده توسط: آرش آریایی

مهتاب دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:57 عصر
ما نقد عافیت به می ناب داده ایم
 خار و خس وجود به سیلاب داده ایم
رخسار یار گونه آتش از آن گرفت
کاین لاله را ز خون جگر آب داده ایم
 آن شعله ایم کز نفس گرم سینه سوز
گرمی به آفتاب جهانتاب داده ایم
در جستجوی اهل دلی عمر ما گذشت
جان در هوای گوهر نایاب داده ایم
کامی نبرده ایم از آن سیمتن رهی
از دور بوسه بر رخ مهتاب داده ایم

نوشته شده توسط: آرش آریایی

نا آشنا دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:56 عصر
ما را دلی بود که ز دنیای دیگر است
ماییم جای دیگر و او جای دیگر است
چشم جهانیان به تماشای رنگ و پوست
جز چشم دل که محو تماشای دیگر است
ین نه صدف ز گوهر آزادگی تهی است
و آن گوهر یگانه بدریای دیگر است
در ساغر طرب می اندیشه سوز نیست
تسکین ما ز جرعه مینای دیگر است
امروز میخوری غم فردا و همچنان
فردا به خاطرت غم فردای دیگر است
گر خلق را بود سر و سودای مال و جاه
آزاده مرد را سر و سودای دیگر است
دیشب دلم به جلوه مستانه ای ربود
امشب پی ربودن دلهای دیگر است
غمخانه ایست وادی کون و مکان رهی
آسودگی اگر طلبی جای دیگر است

نوشته شده توسط: آرش آریایی

سرنوشت دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:31 عصر
اعرابئی به دجله کنار از قضای چرخ
روزی به نیستانی شد ره سپر همی
نا گه کینه توزی گردون گرگ خوی
 شیری گرسنه گشت بدو حمله ور همی
مسکین ز هول شیر هراسان و بیمنک
شد بر قراز نخلی آسیمه سر همی
چون بر فراز نخل کهن بنگریست مرد
ماری غنوده دید در آن برگ و بر همی
گیتی سیاه گشت به چشمش که شیر سرخ
بودش به زیر و مار سیه بر زبر همی
نه پای آنکه اید ز آن جایگه فرود
نه جای آن که ماند بر شاخ همی
خود را درون دجله فکند از فراز نخل
کز مار گرزه وارهد و شیر نر همی
بر شط فر نیامده آمد به سوی او
بگشاده کام جانوری جان شکر همی
 بیچاره مرد ز آن دو بلا گرچه برد جان
درماند عاقبت به بلای دگر همی
از چنگ شیر رست و ز چنگ قضا نرست
 القصه گشت طعمه آن جانور همی
جادوی چرخ چون کند آهنگ جان تو
زاید بلا و حادثه از بحر و بر همی
کام اجل فراخ و تو نخجیر پای بند
 دام قضا وسیع و تو بی بال و پر همی
 ور ز آنکه بر شوی به فلک همچو آفتاب
صیدت کند کمند قضا و قدر همی

نوشته شده توسط: آرش آریایی

<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
121703


:: بازدیدهای امروز ::
228


:: بازدیدهای دیروز ::
160



:: درباره من ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

آرش آریایی
زندگی عشق

:: لینک به وبلاگ ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[17] . محبت[12] . وفا[10] . شعر عاشقانه[10] . مهربونی[9] . کلام عاشقانه[6] . شور ترانه[6] . بوسه[5] . همزبونی[5] . شعر تازه[5] . قلب سرد[5] . قلب من[5] . خنده و شادی[4] . صداقت[4] . عادت[4] . دلشکسته[3] . امید[3] . سکوت[3] . شب[2] . مهربون[2] . نور مهتاب[2] . بی نیازی[2] . خیال[2] . زمستون . سکوت . خاطره . بچه گانه . برف . عطر بارون . عطر گل . عکس . عکس چشم . قطره ی بارون . یکدلی . مستی . گلهای بهاری .


:: آرشیو ::

به یاد او
زندگی
بدانیم
به امید او
پیوست
بد عهدی
عاشقی
تو
وفا
محبت
سرنوشت
درد دل
پریشانی
پشیمانی
دلتنگی
سکوت
انتظار
حسرت
امید
من و تو
مرداد/86
وداع
شهریور/86
مهر/86
آبان/86
آذر/86
دی/86
اردیبهشت/87
تیر/87
مرداد/87
شهریور/87
آبان/87
بهمن/87
دی/87
اسفند/87
تیر 88



::( دوستان من لینک) ::

کامپیوتر، الکترونیک، روباتیک
رابطه، دوستی و عشق

:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو