سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

ای زن یکشنبه 86/3/6 ساعت 4:4 عصر

نیاویزد اگر با سلطه ی مردانه ام ای زن
 غرور دختران را نیز در تو دوست دارم من
 تو را با گریه هایت بی بهانه دوست می دارم
 که خواهد شست و خواهد بردمان این سیل بنیان کن
من آری گر چه تو چادر ز شب داری به سر اما
 قراری با سحر دارم در آن پیشانی روشن
 تو را من می شناسم از نیستان ها چو بانگ نی
 که اکنون گشته در آوازهای تو طنین افکن
 نیستان های یک آواز در صد ها و صدها نی
 نیستان های یک جان در هزاران و هزاران تن
 غریب من ! قدیم است آشنایی های من با تو
 چنان چون قصه ی یعقوب پیر و بوی پیراهن
 به خوابت دیده ام ز آن پیش کاین بیداری مشئوم
در اندازد بساطم را از آن گلشن بدین گلخن
 همین تنها تو را از سبز و سرخ مسکن مألوف
به خاطر دارم ای رنگین ترین گل های آن گلشن
 گل سرخ عزیزم ! مثل تو من نیز می دانم
 که از باغ نخستین از وطن سخت است دل کندن
 ولی کندم دل و چون تو ز مهر خاکش کندم
 چه مهری! ز آسمانش کندن و در خاکش افکندن
 دل کندم ز مهر خاک و افسون های رنگینش
فریب شعر و موسیقی و افیون و شراب و زن
زنی با سوزهای آشنای غربتی دلگیر

 که از هر جا به سوی غربت خود می کشد دامن
 زنی که غم سبد های بهانه می برد پیشش
که پنهانی برایش پر کند از گریه و شیون
 زنی با شعر های همچنان از عشق ناگفته
 زنی عاشق ولی با ده زبان خاموش چون سوسن
زنی کز عشق می میرد ولی با حجب می گوید
 نشان از عشق درمن نیست می بینید ؟ اینک من


نوشته شده توسط: آرش آریایی

**** چهارشنبه 86/2/12 ساعت 1:5 عصر
در نیمه های شامگهان ، آن زمان که ماه
 زرد و شکسته ، می دمد از طرف ِ خاوران
 استاده در سیاهی ِ شب مریم سپید
 آرام و سرگران
 او مانده تا که از پس ِ دندانه های کوه
مهتاب سرزند ، کشد از چهر ِ شب نقاب
 بارد بر او فروغ و بشوید تن ِ لطیف
در نور ِ ماهتاب
 بستان به خواب رفته ومی دزدد آشکار
 دست ِ نسیم ، عطر ِ هر آن گل که خرّمست
شب خفته در خموشی و شب زنده دار ِ شب
 چشمان مریمست
مهتاب ، کم کمک ز پس ِ شاخه های بید
 دزدانه می کشد سر و می افکند نگاه
جویای مریمست و همی جویدش به چشم
در آ شب ِ سیاه
 دامن کشان ز پرتو ِ مهتاب ، تیرگی
رو می نهد به سایه ی اشجار ِ دوردست
 شب دلشکست و پرتو ِ نمناک ِ ماهتاب
 خواب آورست و مست
 اندر سکوت ِ خرم و گویای بوستان
 مه موج می زند چو پرندی به جویبار
می خواند آن دقیقه که مریم به شستشوست
مرغی ز شاخسار

نوشته شده توسط: آرش آریایی

آینه های آسمانی دوشنبه 86/2/10 ساعت 10:16 صبح

شـــعر انـعکاس آرزوهــای نهانی است
تصویری از پیچیدگی های روانی است

تصـــویری از روح لطیــــف کــودکانه
آیــــینه ای در امـــــتداد مــهربانی

مــثل فــرو افتادن بـرگ از درخــتان
یک اتــفاق ساده اما ناگهانی است

هم ساده هم دشوار هم زیـبا ترین حــرف
شعر آن شگفت انگیز جادوی زبانی است

آهســـته مــــــی آید کـنارم می نشیند
آهسته یعنی لحظه آیـــینه خوانی است

در پــــیش رویم مــــی نهد آیــینه عشق
آیینه عشقی که سرشار از معانی است

آیــــینه از جـــنس خـــورشید نــگـــــــاهــت
از جنس خورشیدی که نورش جاودانی است

من در میان شعله های ســرکش عــشق
در در حــریم ســـایه های پرنـــیانی است

دل در حریم سایه روشن های چشمت
محو تماشا در فضایی لا مــکانی است

من در عـــبور از گــریه های شاعرانه
در زیر باران غزل رنگـــین کمانی است

در زیـــر باران غـــــزلهای نـــــگــاهت
چشم انتظار آیه های آسمانی است

از لطف خورشیدی که در چشم تو جاری است
باغ خـــیــالم فارغ از شــــعر خــــزانی اســت

من شـاعر چشمان زیــبای تو هستم
چشمان تو زیباترین بیت جوانی است

شعرم به رنگ آبی احساس عشق است
عشق آبروی هر چه اشعار جهانی است

عشق ان کشیده از غلاف چشم تو تیغ
در جوی شمشیرش زلال زندگانی است

تا از لـــب شــمشـیر تو آبــی ننوشــد
دل همچنان در آرزوی جانفشانی است

ای آرزوی از نظــر پنهانم ای عشق
شعر انعکاس آرزوهای نهانی است


نوشته شده توسط: آرش آریایی

رهی شنبه 85/9/25 ساعت 12:9 عصر

زدرد عشق تو با کس حکایتی که نکردم
چرا جفای تو کم شد ؟ شکایتی که نکردم
چه شد که پای دلم را ز دام خویش رهاندی
از آن اسیر بلکش حمایتی که نکردم

              **********

در جام فلک باده بی دردسری نیست
تا ما به تمنا لب خاموش گشاییم
 در دامن این بحر فروزان گوهری نست
چون موج به امید که آغوش گشاییم؟

             ***********

آن را که جفا جوست نمی باید خواست
سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست
 مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمی باید خواست

            

 


نوشته شده توسط: آرش آریایی

عاشقی دوشنبه 85/9/20 ساعت 3:33 عصر
 

اگه می تونستم تو دنیا یه چیز دیگه باشم -

می خواستم اشک تو باشم...

که تو چشمات متولد بشم

روی گونه هات زندگی کنم

و

روی لبهات بمیرم

===============

می دونی قشنگی راه رفتن زیر بارون چیه؟

اینه که هیچکی نمی تونه اشکات ببینه...

===============

                                                                عشق با روح شقایق زیباست

                                                               عشق با حسرت عاشق زیباست

                                                                 عشق با نبض دقایق زیباست

                                                          عشق با حسرت دیدار تو بودن زیباست


نوشته شده توسط: آرش آریایی

قدر دانستن پنج شنبه 85/9/16 ساعت 8:55 صبح

در دستانم خطی نیست

 

 نه خطی که طول عمرم را نشان دهد

 

نه خطی که آینده ام را بگوید

 

و نه خطی که مرا به کسی برساند

 

تمام خطوط دنیا را در چشمانم پنهان کرده ام

 

تا از نگاه متعجب کف بین ها دلم خنک شود

 

اگه یه کم فکر کنی می بینی زندگی ارزش زنده بودن رو نداره

 

اگه یه کم بیشتر فکر کنی می بینی که زندگی ارزش مردن رو هم نداره

 

اما اگه خیلی فکر کنی می بینی که مردن و زنده بودن

 

ارزش فکر کردن و نداره

 

یادت باشه چیزی که امروز داری شاید آرزوی دیروزت بوده

 

و بزرگترین آرزوی فردات

 

پس سعی کن قدر چیزی رو که امروز داری رو خوب بدونی

 

چون خیلی زود دیر میشه...


نوشته شده توسط: آرش آریایی

کی می آیی پنج شنبه 85/9/16 ساعت 8:46 صبح

آره شاید راست بگی برای تو گذشت اما در تمام این سالها برای من یادآور لحظه هایی بود که به انتظار برگشتنت جلوی پنجره ی اتاقم را خیس می کردم و شمعدانی ها را آب می دادم، اما حیف تو هیچگاه نیامدی انقدر آمدنت دیر شده که دیگر صدای شمعدانی های جلوی اتاقم هم در آمده.پس تو کجایی ؟!؟ کی می آیی؟!؟؟؟!!!!


نوشته شده توسط: آرش آریایی

دختران نبایند خاموش بمانند شنبه 85/8/27 ساعت 9:18 صبح

کنار پرچین سوخته

دختر خاموش ایستاده است

و دامن نازکش در باد تکان می خورد

خدایا خدایا

 دختران نبایند خاموش بمانند

هنگامی که مردان ناامید و خسته

پیر می شوند


نوشته شده توسط: آرش آریایی

حادثه آشک شنبه 85/8/27 ساعت 9:8 صبح

قصه پروانه ببین ، اسیر مشت بسته ام

از این همه پرسه زدن ، کوچه به کوچه خسته ام

تو لحظه های بی کسی اسیر ناباوریم

تو باغ خالی جنون یه عکس خاکستریم

بگو خورشید از کدوم ور در اومد که تو مثل قصه رویایی شدی

ماهی زخمی حاشیه حوض کیو خواب دیدی که رویایی شدی

برای من که رفیق سفرم مرحم زخمای خستگی تویی

برای من که غریب جاده هام آخرین همدم خونگی تویی

از روگلبرگ گلای کاغذی آشکامو با دسته آلوده بچین

منو تو آینه ها شستشو بده ، تو چشام حادثه آشکو ببین


نوشته شده توسط: آرش آریایی


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
118037


:: بازدیدهای امروز ::
21


:: بازدیدهای دیروز ::
39



:: درباره من ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

آرش آریایی
زندگی عشق

:: لینک به وبلاگ ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[17] . محبت[12] . وفا[10] . شعر عاشقانه[10] . مهربونی[9] . کلام عاشقانه[6] . شور ترانه[6] . بوسه[5] . همزبونی[5] . شعر تازه[5] . قلب سرد[5] . قلب من[5] . خنده و شادی[4] . صداقت[4] . عادت[4] . دلشکسته[3] . امید[3] . سکوت[3] . شب[2] . مهربون[2] . نور مهتاب[2] . بی نیازی[2] . خیال[2] . زمستون . سکوت . خاطره . بچه گانه . برف . عطر بارون . عطر گل . عکس . عکس چشم . قطره ی بارون . یکدلی . مستی . گلهای بهاری .


:: آرشیو ::

به یاد او
زندگی
بدانیم
به امید او
پیوست
بد عهدی
عاشقی
تو
وفا
محبت
سرنوشت
درد دل
پریشانی
پشیمانی
دلتنگی
سکوت
انتظار
حسرت
امید
من و تو
مرداد/86
وداع
شهریور/86
مهر/86
آبان/86
آذر/86
دی/86
اردیبهشت/87
تیر/87
مرداد/87
شهریور/87
آبان/87
بهمن/87
دی/87
اسفند/87
تیر 88



::( دوستان من لینک) ::

کامپیوتر، الکترونیک، روباتیک
رابطه، دوستی و عشق

:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو