سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

همه تویی یکشنبه 86/3/6 ساعت 4:12 عصر

چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی
 تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است
 از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی
 ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه
 از او و ما که منم تا من و شما که تویی
 تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
 چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی
 به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن
 قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی
 به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم
از این سغر همه پایان آن خوشا که تویی
جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
 کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی
 نهادم اینه ای پیش روی اینه ات
 جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی
 تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای
 نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی


نوشته شده توسط: آرش آریایی

بگذرید از من یکشنبه 86/3/6 ساعت 4:11 عصر

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
 که جز ملال نصیبی نمیبرید از من
 زمین سوخته ام نا امید و بی برکت
 که جز مراتع نفرت نمی چرید از من
 عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز
 در انتظار نفس های دیگرید از من
 خزان به قیمت جان جار می زنید اما
 بهار را به پشیزی نمی خرید از من
 شما هر اینه ، ایینه اید و من همه آه
 عجیب نیست کز اینسان مکدرید از من
 نه در تبری من نیز بیم رسوایی است
 به لب مباد که نامی بیاورید از من
 اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
 چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من
 چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست ؟
 شما که قاصد صد شانه بر سرید از من
برایتان چه بگویم زیاده بانوی من
 شما که با غم من آشناترید از من


نوشته شده توسط: آرش آریایی

امشب یکشنبه 86/3/6 ساعت 4:11 عصر

امشب غم تو در دل دیوانه نگنجد
 گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد
 تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
 آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد
بیرون زده ام تا بدرم پرده ی شب را
 کاین نعره ی دیوانه به کاشانه نگنجد
 خمخانه بیارید که آن باده که باشد
 در خورد خماریم به پیمانه نگنجد
 میخانه ی بی سقف و ستون کو که جز آنجا
 جای دگر این گریه ی مستانه نگنجد
 مجنون چه هنر کرد در آن قصه ؟ مرا باش
 با طرفه جنونی که به افسانه نگنجد
 تا رو به فنایت زدم از حیرت خود پر
 سیمرغم و سیمرغ تو در لانه نگنجد
در چشم منت باد تماشا که جز اینجا
دیدار تو در هیچ پریخانه نگنجد
 دور از تو چنانم که غم غربتم امشب
 حتی به غزل های غیربانه نگنجد

 


نوشته شده توسط: آرش آریایی

به عشق تو یکشنبه 86/3/6 ساعت 4:9 عصر

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
 آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
 با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
 او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
 من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
 تا کور سوی اخترکان بشکند همه
 از نام تو به بام افق ها ،‌ علم زدم
 با وامی از نگاه تو خورشید های شب
 نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم
 هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود
 تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم
 تا عشق چون نسیم به خکسترم وزد
 شک از تو وام کردم و در باورم زدم
از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم


نوشته شده توسط: آرش آریایی

میتوان یکشنبه 86/3/6 ساعت 4:8 عصر

می توان بر لب دریا نشست و تشنه ماند

می توان پروانه را سوزاند و کشت

می توان رقصید با برگ خزان

می توان آتش به جان لاله زد

می توان بلبل شد و بیداد کرد

می توان در خود فرو رفت و گریست

می توان چون آب زیر خاک رفت

می توان همچون درختی ریشه کرد

می توان بویید عطر باغ را

می توان بر هر درختی لانه ساخت

می توان عاشق شد و چیزی نگفت

می توان در چشم خود چیزی ندید

می توان دست غریبی را گرفت

می توان بر گونه ها اشکی گذاشت

می توان اشک یتیمی پاک کرد

می توان لب را گشود و قصه گفت

می توان نالان کنا ر گل نشست


نوشته شده توسط: آرش آریایی

بد عهدی یکشنبه 86/3/6 ساعت 4:7 عصر

مرا از مرگ باکی نیست از سختیش می ترسم 

ز می خوردن نمی ترسم از مستیش می ترسم

ندارم بیمی از دشمن ز دست دوست می نالم 

ندارم شِکوِه از بیگانگان از خویش می ترسم

ندارم وحشت از شیر و ببر و جمله ی گرگان 

از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم

ندارم ترسی از آن دزدی که گیرد راه مردم را 

از آن دزد مجاور در زمان خویش می ترسم

ندارم وحشت از تیر و تفنگ و جنگ و خونریزی 

ولی از آن آتش افروزان صلح اندیش می ترسم

مرا با خانغاه و خرقه و درویش کاری نیست  

 ولی از مسلمانان نادرویش می ترسم

اگر عقرب زند نیشم ندارم نوشی از دنبال 

از آن نوشی که دارد در پِیَش نیش می ترسم

ز هر گندم و جو فروشی دارم اندیشه 

ز بدخواهان در ظاهر ارادت پیش می ترسم

نمی ترسم من از ظلم و ندارم وحشت از ظالم 

ولی از آن مظلومان بس دلریش می ترسم

من ژولیده و کاری به کار خلق عالم نیست 

ولیکن از زبان خویش بیش از پیش می ترسم


نوشته شده توسط: آرش آریایی

بگذار با تو باشم یکشنبه 86/3/6 ساعت 4:6 عصر

چیزی بگو بگذار تا همصحبتت باشم
 لختی حریف لحظه های غربتت باشم
 ای سهمت از بار امانت هر چه سنگین تر
 بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم
 تاب آوری تا آسمان روی دوشت را
 من هم ستونی در کنار قامتت باشم
 از گوشه ای راهی نشان من بده ، بگذر
تا رخنه ای در قلعه بند فطرتت باشم
سنگی شوم در برکه ی آرام اندوهت
 با شعله واری در خمود خلوتت باشم
 زخم عمیق انزوایت دیر پاییده است
 وقت است تا پایان فصل عزلتت باشم
صورتگر چشمان غمگین تو خواهم بود
 بگذار همچون اینه در خدمتت باشم
 در خوابی و هنگام را از دست خواهی داد
 معشوق من ! بگذار زنگ ساعتت باشم


نوشته شده توسط: آرش آریایی

ای زن یکشنبه 86/3/6 ساعت 4:4 عصر

نیاویزد اگر با سلطه ی مردانه ام ای زن
 غرور دختران را نیز در تو دوست دارم من
 تو را با گریه هایت بی بهانه دوست می دارم
 که خواهد شست و خواهد بردمان این سیل بنیان کن
من آری گر چه تو چادر ز شب داری به سر اما
 قراری با سحر دارم در آن پیشانی روشن
 تو را من می شناسم از نیستان ها چو بانگ نی
 که اکنون گشته در آوازهای تو طنین افکن
 نیستان های یک آواز در صد ها و صدها نی
 نیستان های یک جان در هزاران و هزاران تن
 غریب من ! قدیم است آشنایی های من با تو
 چنان چون قصه ی یعقوب پیر و بوی پیراهن
 به خوابت دیده ام ز آن پیش کاین بیداری مشئوم
در اندازد بساطم را از آن گلشن بدین گلخن
 همین تنها تو را از سبز و سرخ مسکن مألوف
به خاطر دارم ای رنگین ترین گل های آن گلشن
 گل سرخ عزیزم ! مثل تو من نیز می دانم
 که از باغ نخستین از وطن سخت است دل کندن
 ولی کندم دل و چون تو ز مهر خاکش کندم
 چه مهری! ز آسمانش کندن و در خاکش افکندن
 دل کندم ز مهر خاک و افسون های رنگینش
فریب شعر و موسیقی و افیون و شراب و زن
زنی با سوزهای آشنای غربتی دلگیر

 که از هر جا به سوی غربت خود می کشد دامن
 زنی که غم سبد های بهانه می برد پیشش
که پنهانی برایش پر کند از گریه و شیون
 زنی با شعر های همچنان از عشق ناگفته
 زنی عاشق ولی با ده زبان خاموش چون سوسن
زنی کز عشق می میرد ولی با حجب می گوید
 نشان از عشق درمن نیست می بینید ؟ اینک من


نوشته شده توسط: آرش آریایی

ای دوست یکشنبه 86/3/6 ساعت 4:3 عصر

 ای دوست عشق را مشکن حیف از اوست ، دوست
 این شیشه را به سنگ مزن عمر من در اوست
 بار نخست نیست که با بار شیشه عشق
 از سنگلاخ می گذرد ، پس چه های و هوست ؟
تاری ز طره دادی امانت مرا شبی
 یعنی طناب دار تو زین رشته های موست
 یک گام دور گشتی و نزدیک تر شدی
 عشق است و هیچ سوی غریبش هزار سوست
 سرگشته چون من و تو در آیا و کاشکی
 صد پی خجسته گمشده ی این هزار توست
 ماهی شدن به هیچ نیرزد نهنگ باش
بگریز از این حقارت آرامشی که جوست
با گردباد باش که تا آسمان روی
 بالا پسند نیست نسیمی که هر زه پوست
 مرداب و صلح کاذب او ،غیر مرگ نیست
 خیزاب زندگی است همه گرچه تندخوست
 با دیرو دوری از سفرش دل نمی کند
 مرغی که آستانه ی سیمرغش آرزوست
 تا همدم کسی نشود دم نمی زند
 نی ، کش هزار زمزمه پرداز در گلوست



نوشته شده توسط: آرش آریایی

این بار هم نشد یکشنبه 86/3/6 ساعت 4:2 عصر
این بار هم نشد که ببرم کمند را
 و ز پای عشق بگسلم این قید و بند را
 این بار هم نشد که به آتش در افکنم
 با شعله ای ز چشم تو هر چون و چند را
این بار هم نشد که کنم خاک راه عشق
 در مفدم تو ،‌منطق اندیشمند را
 این بار هم نشد که ز کنج دهان تو
 یغما کنم به بوسه ای آن نوشخند را
 تا کی زنم دوباره به گرداب دیگری
 در چشم های تو دل مشکل پسند را ؟
 پروایم از گزند تعلق مده که من
 همواره دوست داشته ام این گزند را
 من با تو از بلندی و پستی گذشته ام
کوتاه گیر قصه ی پست و بلند را

نوشته شده توسط: آرش آریایی

<   <<   26   27   28   29   30   >>   >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
121647


:: بازدیدهای امروز ::
172


:: بازدیدهای دیروز ::
160



:: درباره من ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

آرش آریایی
زندگی عشق

:: لینک به وبلاگ ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[17] . محبت[12] . وفا[10] . شعر عاشقانه[10] . مهربونی[9] . کلام عاشقانه[6] . شور ترانه[6] . بوسه[5] . همزبونی[5] . شعر تازه[5] . قلب سرد[5] . قلب من[5] . خنده و شادی[4] . صداقت[4] . عادت[4] . دلشکسته[3] . امید[3] . سکوت[3] . شب[2] . مهربون[2] . نور مهتاب[2] . بی نیازی[2] . خیال[2] . زمستون . سکوت . خاطره . بچه گانه . برف . عطر بارون . عطر گل . عکس . عکس چشم . قطره ی بارون . یکدلی . مستی . گلهای بهاری .


:: آرشیو ::

به یاد او
زندگی
بدانیم
به امید او
پیوست
بد عهدی
عاشقی
تو
وفا
محبت
سرنوشت
درد دل
پریشانی
پشیمانی
دلتنگی
سکوت
انتظار
حسرت
امید
من و تو
مرداد/86
وداع
شهریور/86
مهر/86
آبان/86
آذر/86
دی/86
اردیبهشت/87
تیر/87
مرداد/87
شهریور/87
آبان/87
بهمن/87
دی/87
اسفند/87
تیر 88



::( دوستان من لینک) ::

کامپیوتر، الکترونیک، روباتیک
رابطه، دوستی و عشق

:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو