سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

دشمن و دوست دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:28 عصر

دیگران از صدمه اعدا همی نالند و من
از جفای دوستان گریم چو ابر بهمنی
سست عهد و سرد مهرند این رفیقان همچو گل
ضایف آن عمری که با این سست عهدان سر کنی
 دوستان را می نپاید الفت و یاری ولی
دشمنان را همچنان بر جاست کید و ریمنی
کاش بودند به گیتی استوار دیرپای
دوستان در دوستی چون دشمنان در دشمنی


نوشته شده توسط: آرش آریایی

نیروی اشک دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:21 عصر

عزم وداع کرد جوانی بروستای
در تیره شامی از بر خورشید طلعتی
طبع هوا دژم بد و چرخ از فراز ابر
همچون حباب در دل دریای ظلمتی
زن گفت با جوان که از این ابر فتنه زای
ترسم رسد به گلبن حسن تو آفتی
در این شب سیه که فرو مرده شمع ماه
ای مه چراغ کلبه من باش ساعتی
لیکن جوان ز جنبش طوفان نداشت بک
دریادلان ز وج ندارند دهشتی
برخاست تا برون بنهد جوان استوار دید
افراخت قامتی که عیان شد قیامتی
بر چهر یار دوخت به حسرت دو چشم خویش
 چون مفلس گرسنه بخوان ضیافتی
با یک نگاه کرد بیان شرح اشتیاق
بی آنکه از بان بکشد بار منتی
چون گوهری که غلطد بر صفحه ای ز سیم
غلطان به سیمگون رخ وی اشک حسرتی
ز آن قطره سرشک فروماند پای مرد
بکسر ز دست رفت گرش بود طاقتی
آتش فتاد در دلش از آب چشم دوست
گفتی میان آتش و آب است نسبتی
این طرفه بین که سیل خروشان در او نداشت
 چندان اثر که قطره اشک محبتی


نوشته شده توسط: آرش آریایی

زندگی با عشق پنج شنبه 86/2/13 ساعت 10:8 صبح

عشق و رســوایی همیشه توام است
عاشـــــــــق فارغ ز رسوایی کم است

در حریمـــــم عشق جای عقل نیست
عاشـــقی با عاقـــلی دور از هم است

هر که را با عشـــــــــــــق دیدم آشنا
با خـــــرد بیگانه با دل محــــــرم است

زندگی با عشـــــــــق معنا می شود
بی حضور عشــــــق دنیا مبهم است

برگ و بار عاشــــــقی خون دل است
ریشه های عشق در خاک غم است

در دلم آهســـــــته می گرید کسی
بارش بـــــــاران در اینجا نم نم است

چــــــهره زردم به اشک آغشته شد
روی این پژمرده گل هم شبنم است

بی حضور چشمهای روشنت
لحـــــــــظه های ماتم است

یادت ای آرام بـــــــخش زندگی
درد بی درمان ما را مرهم است


نوشته شده توسط: آرش آریایی

نگاه ها چهارشنبه 86/2/12 ساعت 1:47 عصر
فکر می کردم زرد است
 گفتی نارنجی ست
حالا به چشم ِ من
 این گل
هم زرد است هم نارنجی
 رنگ ِ تازه
اگر چه بی نام
 اضافه شده بر گنجینه ی رنگارنگ ام
 با نگاه ِ نارنجی ِ تو

نوشته شده توسط: آرش آریایی

**** چهارشنبه 86/2/12 ساعت 1:5 عصر
در نیمه های شامگهان ، آن زمان که ماه
 زرد و شکسته ، می دمد از طرف ِ خاوران
 استاده در سیاهی ِ شب مریم سپید
 آرام و سرگران
 او مانده تا که از پس ِ دندانه های کوه
مهتاب سرزند ، کشد از چهر ِ شب نقاب
 بارد بر او فروغ و بشوید تن ِ لطیف
در نور ِ ماهتاب
 بستان به خواب رفته ومی دزدد آشکار
 دست ِ نسیم ، عطر ِ هر آن گل که خرّمست
شب خفته در خموشی و شب زنده دار ِ شب
 چشمان مریمست
مهتاب ، کم کمک ز پس ِ شاخه های بید
 دزدانه می کشد سر و می افکند نگاه
جویای مریمست و همی جویدش به چشم
در آ شب ِ سیاه
 دامن کشان ز پرتو ِ مهتاب ، تیرگی
رو می نهد به سایه ی اشجار ِ دوردست
 شب دلشکست و پرتو ِ نمناک ِ ماهتاب
 خواب آورست و مست
 اندر سکوت ِ خرم و گویای بوستان
 مه موج می زند چو پرندی به جویبار
می خواند آن دقیقه که مریم به شستشوست
مرغی ز شاخسار

نوشته شده توسط: آرش آریایی

ای وسوسه چهارشنبه 86/2/12 ساعت 12:10 عصر
امشب ، همه اشکم ، همه رشکم ، همه دردم
کو بوسه ی گرمی ، که بجوید دل ِ سردم ؟
رسوا کنمت ، ورنه ز بیتابی ِ دیدار
شب تا به سحر ، با دل ِ رسوا به نبردم
دوری ز من ای گلبن سیراب و ، دل از دور
گلبوسه فشاند به سراپای ِ تو هر دَم
مهتاب تنت ، از دل ِ این بستر ِ خاموش
کی بردمد ، ای جفت ِ سبکسایه که فردم
خاری شد و در جان ِ پشیمان ِ من آویخت
آن شِکوه که پیش ِ تو تنک حوصله کردم
صد چامه ف فروباردم از طبع زر اندود
گویی به خزان ِ غمت ، آن شاخه ی زردم
خواهم ، که تو را گیرم و شادان بگریزم
آنگونه ، که هرگز نرسد باد به گردم
باغ گنهی ، دو رخ ِ شیرین ِ مرادی
آغوش ِ تو جوید ، دل ِ اندیشه نوردم
ای " وسوسه " ، گر با تو زنم بر سر ِ دلخواه
آتش ِ فِکند ، مهره ی مهر ِ تو به نردم
الهامگر ِ طبع ِ فریدونی و وقت است
کز ناز ِ دگر ، تازه کنی جوشش ِ دردم

نوشته شده توسط: آرش آریایی

سوگند چهارشنبه 86/2/12 ساعت 12:7 عصر
گرانبار شد ، گوشم از پند ها
برآنم ، که تا بُگسلم بَندها
هر آن دل ، که شد بسته ی دام ِ عشق
رهایی نیابد به ترفندها
پرستنده ام بر تو ، ای خانه سوز
کجا ترسم ، از شرم ِ پیوند ها
ز تنهاییم ، باغ ِ دل تیره بود
تو جانش دمیده به لبخند ها
کنون ، چامه گویم بران روی و موی
در آغوش ِ هر چامه ، گلقندها
به افسون ِ آن چشم ِ مستت که هست
مرا تکیه پروردِ سوگندها
که از شور ِ مهرت ، چنان سرخوشم
که بر کام ِ دل ، آرزومندها
مرا بندگی بین و در سایه گیر
که شرط است ، لطف از خداوندها
تو نور ِ دلی ، ای فروزنده بخت
که بازت نجویم همانند ها
خوش آندم ، که افشانمت جان به پای
چو بر گونه ی آذر ، اسپند ها

نوشته شده توسط: آرش آریایی

نشد سه شنبه 86/2/11 ساعت 2:32 عصر
به دیدن آمده بودم دری گشوده نشد
 صدای پای تو ز آنسوی در ، شنوده نشد
 سرت به بازوی من تکیه ای نداد و سرم
 دمی به بالش دامان تو غنوده نشد
لبم به وسوسه ی بوسه دزدی آمده بود
 ولی جواهری از گنج تو ربوده نشد
 نشد که با تو برآرم دمی نفس به نفس
 هوای خاطرم امروز مشکسوده نشد
 به من که عاشق تصویرهای باغ و گلم
 نمای ناب تماشای تو نموده نشد
 یکی دو فصل گذشت از درو ، ولی چه کنم
 که باز خوشه ی دلتنگیم دروده نشد
 چه چیز تازه در این غربت است ؟ کی ؟ چه زمان
 غروب جمعه ی من بی تو پوک و پوده نشد ؟
 همین نه ددیدنت امروز - روزها طی گشت
که هر چه خواستم از بوده و نبوده نشد
 غم ندیدن تو شعر تازه ساخت . اگر
 به شوق دیدن تو تازه ای سروده نشد

نوشته شده توسط: آرش آریایی

روزگاری دل او را به دلم منزل شد سه شنبه 86/2/11 ساعت 12:35 عصر
روزگاری دل او را به دلم منزل شد
سینه تنگ سرا پرده آن محفل شد
جان به تنگ آمد و از پشت لب بسته ما
بر زبان رفت دوصد نکته برون از دل شد
دل من سخت گرفتار می و میخانه
این چنین گشت کز احوال جهان غافل شد
مدتی نیز به توبه سپری گشت ولی
سعی بیحاصل و هم توبه من باطل شد
تو بگو کودک راه طرب و عشق به من
جز گنهکاری و حرمان و ضرر حاصل شد؟
آن مه روشن و خوشرو که رخش نیک نمود
شمع خاموش همی دولت مستعجل شد
بخت من نیز دمی در دل باغی خندید
دیدی آخر ز همان بخت قدم در گل شد؟
دم ز عشق و دل عاشق نزنم من دیگر
کار من در دو جهان نیز از آن مشکل شد
بعد از این از دل بیگانه حذر کن
دست افشان که دگر عاشق ما عاقل شد  

نوشته شده توسط: آرش آریایی

چگونه نشکنم سه شنبه 86/2/11 ساعت 12:33 عصر

با دلی از شیشه نازکتر چگونه نشکنم
سنگ را من کرده ام باور چگونه نشکنم

از در و دیوار سنگ کینه می بارد هنوز
من که دارم آینه در بر, چگونه نشکنم

نشکنم گر در عبور از سنگباران فلـــــک
در عبور از عشق ویرانگر چگونه نشکنم

آسمان پوشیده از بال کبوترها شده است
من که محروم زبال و پر چگونه نشـــــکنم

هر نفس , هر لحظه می بینم میان بادها
باغی از گل می شود پرپر چگونه نشکنم

مانــــده ام چشـــم انتظارت در مـــیان بادها
با نگاهی خسته , چشمی تر چگونه نشکنم

دشمن از رو بسته شمشیر از برایم, دوست نیز
می زند از پشت ســـر خنجر چــگونه نشــــکنم

یک طرف نیرنگ دشمن, یک طرف تزویر دوست
با دلی از شــــیشــــه نازک تر چــگونه نشکنم


نوشته شده توسط: آرش آریایی

<   <<   36   37   38   39   40   >>   >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
121702


:: بازدیدهای امروز ::
227


:: بازدیدهای دیروز ::
160



:: درباره من ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

آرش آریایی
زندگی عشق

:: لینک به وبلاگ ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[17] . محبت[12] . وفا[10] . شعر عاشقانه[10] . مهربونی[9] . کلام عاشقانه[6] . شور ترانه[6] . بوسه[5] . همزبونی[5] . شعر تازه[5] . قلب سرد[5] . قلب من[5] . خنده و شادی[4] . صداقت[4] . عادت[4] . دلشکسته[3] . امید[3] . سکوت[3] . شب[2] . مهربون[2] . نور مهتاب[2] . بی نیازی[2] . خیال[2] . زمستون . سکوت . خاطره . بچه گانه . برف . عطر بارون . عطر گل . عکس . عکس چشم . قطره ی بارون . یکدلی . مستی . گلهای بهاری .


:: آرشیو ::

به یاد او
زندگی
بدانیم
به امید او
پیوست
بد عهدی
عاشقی
تو
وفا
محبت
سرنوشت
درد دل
پریشانی
پشیمانی
دلتنگی
سکوت
انتظار
حسرت
امید
من و تو
مرداد/86
وداع
شهریور/86
مهر/86
آبان/86
آذر/86
دی/86
اردیبهشت/87
تیر/87
مرداد/87
شهریور/87
آبان/87
بهمن/87
دی/87
اسفند/87
تیر 88



::( دوستان من لینک) ::

کامپیوتر، الکترونیک، روباتیک
رابطه، دوستی و عشق

:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو