سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

نمیدانستم یکشنبه 86/1/26 ساعت 10:55 صبح

وقت جان کندن من بود و نمیدانستم

تیغ بر گردن من بود و نمیدانستم

گفتم از سوزش عشق است اگر میمیرم

خنجری در تن من بود و نمیدانستم

ساقی ام قاتل من بود نمیفهمیدم

میکده مدفن من بود و نمیدانستم

آنچه در حجم پر از درد گلویم پژمرد

آخرین شیون من بود و نمیدانستم

تا نمردم بگذارید که فریاد کنم

دوست من دشمن من بود و نمیدانستم

از همان خنده که معنای عطوفت میداد

نیتش کشتن من بود و نمیدانستم

 آنچه من با ر  قه ی عاطفه پنداشتمش

آتش خرمن من بود و نمیدانستم

لحظه ی وصل من و دوست خدا میداند

وقت جان کندن من بود و نمیدانستم

 


نوشته شده توسط: آرش آریایی

خوش درخشیدی یکشنبه 86/1/26 ساعت 10:51 صبح

من به عشقت در نگاه تو شبی پرپر شدم

من به لطف تو تمام عشق را از بر شدم

 

تا نمودی کاسه چشمان خود را پر شراب

من به سر تا پا بدست تو همه ساغر شدم

 

طاق ابروی تو سقف خانهء این دل که شد

من شدم از جانم و هم بی تن و پیکر شدم

 

درمیان چشم خمّار تو جان ازخود گذشت

من بر عشاق جهان در آخرت مهتر شدم

 

نرگس چشمان من در چشم تو آرام یافت

من کنارچشمه چشمان تومانند نیلوفرشدم

 

خندهء چشمان تو زیر و زبر کرد این دلم

من به پلکی هم زدن دراین میان دلبرشدم

 

خوش درخشیدی تو دربزم دلم برچهره ام

من به گرد روی ماهت تابناک اختر شدم

 تاج  مینایی نهادی بر سرم در اوج بزم

من به لطف چشم تو بردیگران سرور شدم


نوشته شده توسط: آرش آریایی

دوستت دارم یکشنبه 86/1/19 ساعت 3:55 عصر

اگر باران بودم ،

آنقدر می باریدم تا غبار غم از دلت بردارم

اگر اشک بودم ،

مثل باران بهاری به پایت می گریستم

اگر گل بودم ،

شاخه ایی از وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم

اگر عشق بودم ،

آهنگ دوست داشتن را برایت می نواختم

ولی افسوس که نه بارانم ،نه اشک ،نه گل و نه عشق اما هر چه هستم دوستت دارم..


نوشته شده توسط: آرش آریایی

چــه کنم یکشنبه 86/1/19 ساعت 3:48 عصر

شاهـــد مرگ غـــم انگیــز بهـــــارم چه کنم..

ابـــر دلتنگـــم اگــــر زار نبـــارم چــه کنم

من کز این فاصله غــارت شده چشــــم توام..

چون به دیدار تو افتد سر و کارم چـه کنم

 از ازل ایــل و تبـــارم همــــه عـــاشـق بودند..

سخت دلبسته این ایــل و تبــارم چه کنم

 یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است..

میله های قفسم را نشمــارم چــــه کنم


نوشته شده توسط: آرش آریایی

راز ماندن چهارشنبه 85/12/2 ساعت 12:9 عصر
کوه پرسید ز رود
زیر این سقف کبود
راز ماندن در چیست ؟
گفت: دررفتن من
کوه پرسید :و من؟
گفت :در ماندن تو
بلبلی گفت:ومن؟
خنده ای کرد و گفت:
در غزلخوانی تو
آه از آن آبادی
که در آن کوه رود
رود مرداب شود
ودر آن بلبل سر گشته سرش را به گریبان ببرد
ونخواند دیگر
من و تو بلبل و کوه و رودیم
راز ماندن جز
در خواندن من ماندن تو رفتن یاران سفر کرده ی مان نیست بدان


نوشته شده توسط: آرش آریایی

او چهارشنبه 85/12/2 ساعت 11:56 صبح

ای شب،به پاس صحبت دیرین،خدای را
با او بگو چه میکشم از درد
اشتیاق
شاید وفا کند،بشتابد به یاریم

ای دل،چنان بنال که آن ماه
نازنین
آگه شود ز رنج من و عشق پاک من

با او بگو که مهر تو از دل
نمیرود
هر چند بسته مرگ،کمر بر هلاک من

ای شعر من،بگو که جدایی چه
میکند
کاری بکن که در دل سنگش اثر کنی

ای چنگ غم،که از تو بجز ناله بر
نخاست،
راهی بزن که ناله از این بیشتر کنی

ای آسمان،به سوز دل من گواه
باش
کز دست غم به کوه و بیابان گریختم

داری خبر که شب همه شب دور از آن
نگاه
مانند شمع سوختم و اشک ریختم

ای روشنان عالم بالا،ستاره ها

رحمی به
حال عاشق خونین جگر کنید
یا جان من ز من بستانید بی درنگ

یا پا فرا نهید و
خدارا خبر کنید!
آری،مگرخدا به دل اندازدش که من
زین آه و ناله راه به جایی
نمیبرم
جز ناله های تلخ ز ساز من

از حال دل اگر سخنی بر لب آورم

آخر اگر
پرستش او شد گناه من؛
عذر گناه من،همه،چشمان مست اوست

تنها نه عشق و زندگی و
آرزوی من؛
او هستی من است که آینده دست اوست
.
عمری مرا به مهر و وفا آزموده است
داند من آن نیَم که کنم رو به هر دری

او نیز مایل است به عهدی وفا
کند
اما-اگر خدا بخواهد-عمر دیگری


نوشته شده توسط: آرش آریایی

نگاه آشنا شنبه 85/9/25 ساعت 12:42 عصر
ز چشمی که چون چشمه آرزو
 پر آشوب و افسونگر و دل رباست
به سوی من اید نگاهی ز دور
نگاهی که با جان من آشناست
تو گویی که بر پشت برق نگاه
نشانیده امواج شوق و امید
که باز این دل مرده جانی گرفت
 سراسیمه گردید و در خون تپید
 نگاهی سبک بال تر از نسیم
روان بخش و جان پرور و دل فروز
برآرد ز خاکستر عشق من
شراری که گرم است و روشن هنوز
 یکی نغمه جوشد هماغوش ناز
 در آن پرفسون چشم راز آشیان
تو گویی نهفته ست در آن دو چشم
 نواهای خاموش سرگشتگان
ز چشمی که نتوانم آن را شناخت
به سویم فرستاده اید یک نگاه
تو گویی که آن نغمه موسیقی ست
که خاموش مانده ست از دیرگاه
از آن دور این یار بیگانه کیست ؟
 که دزدیده در روی من بنگرد
 چو مهتاب پاییز غمگین و سرد
 که بر روی زرد چمن بنگرد
به سوی من اید نگاهی ز دور
ز چشمی که چون چشمه آرزوست
قدم می نهم پیش اندیشناک
 خدایا چه می بینم ؟ این چشم اوست

نوشته شده توسط: آرش آریایی

معنای عشق شنبه 85/9/25 ساعت 12:27 عصر

عشق یعنی انتظار و انتظار

عشق یعنی هر چه بینی عکس یار

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

 عشق یعنی سجده ها با چشم تر

عشق یعنی دیده بر در دوختن

 عشق یعنی از فراقش سوختن

عشق یعنی سر به در آویختن

 عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی لحظه های ناب ناب

 عشق یعنی لحظه های التهاب

عشق یعنی بنده فرمان شدن

عشق یعنی تا ابد رسوا شدن

عشق یعنی گم شدن در کوی دوست

عشق یعنی هر چه در دل آرزوست

عشق یعنی یک تیمم یک نماز

 عشق یعنی عالمی راز و نیاز

عشق یعنی یک تبسم یک نگاه

 عشق یعنی تکیه گاه و جان پناه

عشق یعنی سوختن یا ساختن

 عشق یعنی زندگی را باختن

عشق یعنی همچو من شیدا شدن

عشق یعنی قطره و در یا شدن

عشق یعنی پیش محبوبت بمیر

عشق یعنی از رضایش عمر گیر

عشق یعنی زندگی را بندگی

عشق یعنی بندگی آزادگی


نوشته شده توسط: آرش آریایی

لهجه ی دریا شنبه 85/9/25 ساعت 12:22 عصر

از من اگر حرفی به غیر از ما شنیدی
 مرداب را با لهجه ی دریا شنیدی
 من در ترانه حاضرم ، هر جا و هر گاه
افتادن زنجیر را از پا شنیدی
 آواز عشقی را که می گویند کفر است
هر روز از گلدسته ی فردا شنیدی
رگبار پاییزی صدای مرگ گل نیست
گلبانگ رستاخیز گل ها را شنیدی
عطر دریغ خک و خانه در همانجاست
ظعر مرا هر گوشه ی دنیا شنیدی
ایینه داری خصلت دریادلان است
مگر از اینه ایا شنیدی ؟
نامحرمی با عشق اگر آنجا بگویی
رازی که از همسفره ی اینجا شنیدی 
           

 


نوشته شده توسط: آرش آریایی

رهی شنبه 85/9/25 ساعت 12:9 عصر

زدرد عشق تو با کس حکایتی که نکردم
چرا جفای تو کم شد ؟ شکایتی که نکردم
چه شد که پای دلم را ز دام خویش رهاندی
از آن اسیر بلکش حمایتی که نکردم

              **********

در جام فلک باده بی دردسری نیست
تا ما به تمنا لب خاموش گشاییم
 در دامن این بحر فروزان گوهری نست
چون موج به امید که آغوش گشاییم؟

             ***********

آن را که جفا جوست نمی باید خواست
سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست
 مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمی باید خواست

            

 


نوشته شده توسط: آرش آریایی

<   <<   36   37   38   39   40   >>   >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
121717


:: بازدیدهای امروز ::
242


:: بازدیدهای دیروز ::
160



:: درباره من ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

آرش آریایی
زندگی عشق

:: لینک به وبلاگ ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[17] . محبت[12] . وفا[10] . شعر عاشقانه[10] . مهربونی[9] . کلام عاشقانه[6] . شور ترانه[6] . بوسه[5] . همزبونی[5] . شعر تازه[5] . قلب سرد[5] . قلب من[5] . خنده و شادی[4] . صداقت[4] . عادت[4] . دلشکسته[3] . امید[3] . سکوت[3] . شب[2] . مهربون[2] . نور مهتاب[2] . بی نیازی[2] . خیال[2] . زمستون . سکوت . خاطره . بچه گانه . برف . عطر بارون . عطر گل . عکس . عکس چشم . قطره ی بارون . یکدلی . مستی . گلهای بهاری .


:: آرشیو ::

به یاد او
زندگی
بدانیم
به امید او
پیوست
بد عهدی
عاشقی
تو
وفا
محبت
سرنوشت
درد دل
پریشانی
پشیمانی
دلتنگی
سکوت
انتظار
حسرت
امید
من و تو
مرداد/86
وداع
شهریور/86
مهر/86
آبان/86
آذر/86
دی/86
اردیبهشت/87
تیر/87
مرداد/87
شهریور/87
آبان/87
بهمن/87
دی/87
اسفند/87
تیر 88



::( دوستان من لینک) ::

کامپیوتر، الکترونیک، روباتیک
رابطه، دوستی و عشق

:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو