سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

محبت پنج شنبه 86/4/21 ساعت 10:23 صبح
دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند بین راه بر سر موضوعی
اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند یکی از آنها از سر خشم، بر چهره دیگری
سیلی زد دوستی که سیلی خورده بود، سخت آزرده شد ولی بدون آن که چیزی بگوید، روی
شن های بیابان نوشت: «امروز بهترین دوست من، بر چهره ام سیلی زد آن دو کنار
یکدیگر به راه خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آنجا
بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند ناگهان شخصی که سیلی خورده بود، لغزیذ و در
برکه افتاد. نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد. بعد
از آن که از غرق شدن نجات یافت، بر روی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد:
«امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد دوستش با تعجب از او پرسید: بعد از آنکه
من با سیلی تو را آزردم، تو آن جمله را  روی شن های صحرا نوشتی ولی حالا این
جمله را روی صخره حک می کنی؟ دیگری لبخندی زد و گفت: وقتی کسی ما را آزار می
دهد، باید روی شن های صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش، آن را پاک کنن ولی وقتی کسی
محبتی در حق ما می کند باید آن را روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از
یاد ها ببرد.

نوشته شده توسط: آرش آریایی

عاشقی پنج شنبه 86/4/21 ساعت 10:21 صبح

اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت

این منم چون گل یاس نشستم سر راهت

تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم

اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم

اگه عاشقی یه درده چه کسی این درد ندیده

تو بگو کدام عاشق رنج دوری نکشیده

 اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهیم

میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم

 تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند

 تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم


نوشته شده توسط: آرش آریایی

بد عهدی پنج شنبه 86/4/21 ساعت 10:18 صبح

من که تسبیح نبودم،تومراچرخاندی

مشت برمهره تنهایی من پیچاندی

مهردستان تودنبال دعایی می گشت

بارها دورزدی ذهن مرا گرداندی

ذکرهاگفتی وبرگفته خودخندیدی

 ازهمین نغمه تاریک مرا ترساندی

برلبت نام خدابود- خداشاهدماست

برلبت نام خدابود ومرا رقصاندی

دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت

عادتت را به غلط چرخه ایمان خواندی
قلب صدپاره ی من مهره ی صددانه نبود

 توولی گشتی واین گمشده را لرزاندی

جمع کن: رشته ایمان دلم پاره شدست

من که تسبیح نبودم ،تومرا چرخاندی.


نوشته شده توسط: آرش آریایی

من و تو پنج شنبه 86/4/21 ساعت 10:15 صبح
یکى بود ویکى نبود،اونى که بود تو بودى و اونى که نبود من بودم.... یکى داشت و
یکی نداشت، اونى که داشت تو بودی و اونی که تو رو نداشت من بودم... یکی خواست و
یکی نخواست، اونی که خواست تو بودى و اونی که بى تو بودن رو نخواست من بودم...
یکی اورد و یکی نیوورد، اونی که اورد تو بودی و اونی که جز تو به هیج کس ایمان
نیوورد من بودم...  یکی برد و یکى نبرد، اونى که برد تو بودى و اونى که دل به
تو باخت من بودم...یکی کفت و یکى نکفت، اونی که کفت تو بودی و اونی دوستت دارم
را به هیج کس جز تو نکفت من بودم.... یکى موند و یکى نموند، اونی که موند تو
بودى  و اونى که بدون تو نمیتونست بمونه من بودم..........

نوشته شده توسط: آرش آریایی

عمیق ترین درد زندگی پنج شنبه 86/4/21 ساعت 10:14 صبح

خیالم مثل همه شقایق ها راحت است زیرا،امروز در میان موج های دریا،صدفی را دیدم
که به دنبال مروارید خود می گشت و مردم رهگذر،به مروارید می گفتند:  ((فرار
کن!)) صدف هراسان بود و مروارید ، دو به شک! صدف می گفت: ((ما باید مثل تمام
رهایی ها،با هم آزاد باشیم)) و مروارید که پشت ماهی های گوشت خوار پنهان شده
بود، می دید و هیچ چیز نمی گفت!!! در این آشفته بازار،گهگاهی هم موجی می آمد و
آب را گل آلود می کرد صدف گیج،ولی عاشق بود و با تمام عشق خود،دلش را به هوای
مروارید، به ساحل برد و باز چیزی جزء (حسرت دریا) نیافت مروارید نیز در چشمان
حوس آلود ماهی های گوشت خوار، جا گرفت و مرد مردم هم گفتند:((چه زندگی
زیبایی!)) و من هم، خیالم مثل همه شقایق ها راحت است...که مرواریدم  را یافته
ام خارج از طلاطم موجها فارق از هوس ماهی ها........ او همیشه مروارید من
میماند و من صدفش  خواهم ماند. عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن کسی
است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی.... عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه گذاشتن سدی در برابر رودیست که از چشمانت جاری است... عمیق ترین درد
زندگی مردن نیست بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته است
... عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی
به آن تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی.... عمیق ترین درد زندگی مردن
نیست بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدایی
به سرانجام برسانی..... عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن یک همراه
واقعیست که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد...      عمیق ترین درد زندگی مردن
نیست بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس  زندگی است.... عمیق ترین درد
زندگی مردن نیست بلکه یخ بستن وجود آدمها و بستن چشمهاست..


نوشته شده توسط: آرش آریایی

برای تو پنج شنبه 86/4/21 ساعت 10:7 صبح
شادی من زمانی است که  هیچ غمی را بر چهره ی تو نبینم. پس همیشه شاد باش  تا
من همه ی غم هایم را به دست باد دهم. برایت شعر خواهم گفت . سر راهت شعر های
مرا از باد بگیر وبرای کوهستان بخوان ، تا آنها را در ضمیرش  به یادگار حک کند
و صبر را به من هدیه دهد....

نوشته شده توسط: آرش آریایی

مادر پنج شنبه 86/4/21 ساعت 10:5 صبح
کودکی که آماده تولد بود،نزد خداوند رفت و پرسید: میگویند فردا مرا به جایی
دیگر برای زندگی میفرستید. اما من چگونه میتوانم دوری شما را تحمل کنم؟؟؟خداوند
پاسخ داد: فرشته ای با تو خواهم فرستاد.اما کودک که همچنان احساس دلتنگی می کرد
با بغضی آکنده از عشق گفت: اما هرگاه دلم برای شما تنگ شد چه کنم؟؟؟ چگونه
میتوانم با شما صحبت کنم؟؟؟ خداوند او را نوازش کردو گفت: فرشته ات دعا کردن و
عشق را به تو خواهد اموخت.کودک دوباره بهانه گرفت و ادامه داد:اما من همیشه از
غم دوری شما در عذاب خواهم بود.خداوند لبخندی زد و گفت:فرشته مهربان من همیشه
درباره من با تو صحبت خواهد کردو راه بازگشت به اغوش مرا به تو خواهد اموخت ،
گرچه من همیشه در کنار تو هستم. در آن هنگام بهشت آرام بود ،اما صدایی از زمین
شنیذه می شد کودک میدانست که باید به زودی سفرش را اغاز کند او به ارامی یک
سوال دیگر از خداوند پرسید:خدایا من فرشته ام را با چه نامی میتوانم صدا کنم؟؟؟
خداوند پاسخ داد:((( مادر)))

نوشته شده توسط: آرش آریایی

عاشقی پنج شنبه 86/4/21 ساعت 10:2 صبح

روزی فرشته ای عاشق خورشید شد .بال زد و رفت به سمت آن.ولی همینکه نزدیک شد ،
خورشید بالهای او را سوزاند . فرشته صبر و تحمل کرد ، تا بالهایش ترمیم شدند. و
دوباره به سمت خورشید بال زد . و باز خورشید بال های اورا سوزاند . فرشته تصمیم
گرفت ، به جای نزدیک شدن به آن در نور خورشید بایستد و قلبش را از جنس آفتاب
کند . ایستاد و از نور خورشید نگاه کرد و دید قلب آسمان آبی است ، چهره مردانگی
سبز ، حتی احساس روشن خورشید را لمس کرد. فرشته هیچگاه چشم هایش را از سوی
خورشید بر نگرفت! خورشید راز بزرگی را برای فرشته آشکار کرد ! راز یکرنگی ،
پاکی و راستی . هیچ واژه سرزنش کننده ای نمی توانست او را آزار دهد . چون افسون
محبت و گرمای او بود . فرشته خوشحال بود چون هنوز قلبش زنده و بالدار بود . آری
مهربانم ، آن فرشته من بودم و آن خورشید تو . از آن روز من تو را با نامهایی
صدا می زنم که هیچکس جز الهه زیبایی معنای آنها را نمی داند .آری مهربانم ، به
تو می گویم و به کسی جز تو نمی گویم دوستت دارم ای همیشه دوست داشتنی ترین من.


نوشته شده توسط: آرش آریایی

عشق پنج شنبه 86/4/21 ساعت 9:59 صبح

*عشق یعنی خاطرات بی غبار...

 دفتری از شعر و از* *عطر بهار...

 عشق یعنی یک تمنا , یک نیاز....

 زمزمه از عاشقی با سوز و ساز ...

 عشق یعنی چشم خیس* *مست او ...
 زیر باران دست تو در دست او ...

عشق یعنی ماتهب از یک نگاه ...

غرق در گلبوسه تا وقت* *پگاه ...

عشق یعنی عطر خجلت عطر شور ...

 عشق گرمی دست تو در آغوش عشق ...

 عشق یعنی "بی تو هرگز* ...*پس بمان " ...

 تا سحر از عاشقی با او بخوان ...
عشق یعنی هر چه داری نیم کن ...

از برایش قلب* *خود تقدیم کن* **


نوشته شده توسط: آرش آریایی

لحظهء دیدار پنج شنبه 86/4/21 ساعت 9:45 صبح

لحظهء دیدار می آید ... از ازل آن یار می آید ...

 لحظهء دیدار او من باز هم پر می کشم ...

تا به قصر آرزوهای خودم سر می کشم ...

 قصر من پر عشق ، پر از زندگیست ...

باز آنجا صحبت دلدادگیست ...

من پر از حرفم و لبها دوخته ...

دل پر از شوق است و قلبی سوخته ...

ای که از بهر شکار قلب من باز آمدی ...

 کی تو را صیٌادیَت آموخته.....؟؟؟


نوشته شده توسط: آرش آریایی

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
121601


:: بازدیدهای امروز ::
126


:: بازدیدهای دیروز ::
160



:: درباره من ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

آرش آریایی
زندگی عشق

:: لینک به وبلاگ ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[17] . محبت[12] . وفا[10] . شعر عاشقانه[10] . مهربونی[9] . کلام عاشقانه[6] . شور ترانه[6] . بوسه[5] . همزبونی[5] . شعر تازه[5] . قلب سرد[5] . قلب من[5] . خنده و شادی[4] . صداقت[4] . عادت[4] . دلشکسته[3] . امید[3] . سکوت[3] . شب[2] . مهربون[2] . نور مهتاب[2] . بی نیازی[2] . خیال[2] . زمستون . سکوت . خاطره . بچه گانه . برف . عطر بارون . عطر گل . عکس . عکس چشم . قطره ی بارون . یکدلی . مستی . گلهای بهاری .


:: آرشیو ::

به یاد او
زندگی
بدانیم
به امید او
پیوست
بد عهدی
عاشقی
تو
وفا
محبت
سرنوشت
درد دل
پریشانی
پشیمانی
دلتنگی
سکوت
انتظار
حسرت
امید
من و تو
مرداد/86
وداع
شهریور/86
مهر/86
آبان/86
آذر/86
دی/86
اردیبهشت/87
تیر/87
مرداد/87
شهریور/87
آبان/87
بهمن/87
دی/87
اسفند/87
تیر 88



::( دوستان من لینک) ::

کامپیوتر، الکترونیک، روباتیک
رابطه، دوستی و عشق

:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو