سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

میدونم سه شنبه 86/4/26 ساعت 5:1 عصر
زندگی پر از سواله می دونم
رسیدن به تو خیاله می دونم
تو میگی یه روزی مال من میشی
اما موندت محاله می دونم
تو میگی شبا دعامون می کنی
چشمه چات زلاله می دونم
توی آسمون سرنوشت ما
ماه کاملم هلاله می دونم
تو میگی پرنده شیم بریم هوا
غصه ما دو تا باله می دونم
چشم من پر از غم نبودنت
دل تو پر از ملاله می دونم
طاقتم دیگه داره تموم میشه
صبر تو رو به زواله می دونم
آره می ری و نمی پرسی که این
 دل عاشق در چه حاله می دونم

نوشته شده توسط: آرش آریایی

پریشانی سه شنبه 86/4/26 ساعت 4:57 عصر

و حدس می زنم شبی مرا جواب میکنی
و قصر کوچک دل مرا خراب میکنی
سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای
ولی برای رفتنت عجب شتاب میکنی
من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم
و تو به نام
دیگری مرا خطاب می کنی
چه ساده در ازای یک نگاه پک و ماندنی
 هزار مرتبه مرا ز خجلت آب میکنی
به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام
تو کمتر از غریبه ای مرا حساب میکنی
 و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت
که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی


نوشته شده توسط: آرش آریایی

عاشقانه دوشنبه 86/4/25 ساعت 3:53 عصر

من سکوتم حرف است
حرف هایم حرف است
خنده هایم، خنده هایم حرف است
کاش می دانستی
می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم
کاش می دانستی
کاش می فهمیدی
کاش و صد کاش نمی ترسیدی
که مبادا دل من پیش دلت گیر کند
یا نگاهم تلی از عشق بدستان تو زنجیر کند
من کمی زودتر از خیلی دیر
مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد
تو نترس
سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد
کاش می دانستی
چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت
در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست
تازه خواهی فهمید
مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست


نوشته شده توسط: آرش آریایی

وفا دوشنبه 86/4/25 ساعت 3:34 عصر
همیشه می خواستم بی علامت سوال برایت بنویسم
 اما اضطراب تپش های ترانه که مهلت نمی دهد
 دیگر برو !
دل نگران هم نباش
 شاخه ی شعر هیچ شاعری
در شن باد بغض و شب بیداری ریشه نخشکانده است
 من هم پیش از پریدن پروانه ها نخواهم مرد
 قول می دهم فردا
 کنارهمین دفتر خیس منتظرت باشم
 در هر ساعت از سکوت ترانه که بیایی
مرا خواهی دید
 قول می دهم

نوشته شده توسط: آرش آریایی

سکوت دوشنبه 86/4/25 ساعت 3:26 عصر

دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند

رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد

و هر دانه ی برفی

 به اشکی نریخته می ماند

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

از حرکات ناکرده

 اعتراف به عشق های نهان

وشگفتی های بر زبان نیامده ...

در این سکوت حقیقت ما نهفته است

حقیقت تو و من


نوشته شده توسط: آرش آریایی

دلتنگی دوشنبه 86/4/25 ساعت 3:24 عصر

دلتنگی هایم را با تو تقسیم می کنم در برگریزان خاطرات

دلتنگی هایم تنها چیزهایی است که دارم

دلتنگی هایم را دوست دارم چون بوی تو را می دهد

چون لبریز از یاد توست

دلتنگی هایم گاهی آواز می شوند

و سکوت تنهایم را می شکنند

گاهی آینه می شوند و چنان تو را نشان می دهند

که می شود قابشان کرد

گاهی پرنده می شوند و در رویای با تو بودن پرواز می کنند

من آنها را دوست دارم و ایمان دارم که

بالاخره غروب دلتنگی هایم به سپیده دلخوشی هایم

که تو باشی خواهد پیوست


نوشته شده توسط: آرش آریایی

دلتنگی دوشنبه 86/4/25 ساعت 3:20 عصر

لبخند او چقدر شبیه من است

آه ای شباهت دور!

ای چشمهای مغرور!

این روزها که جرات دیوانگی کم است

بگذار باز هم به تو برگردم!

بگذار دست کم

گاهی تو را در خواب ببینم!

بگذار در خیال تو باشم!

بگذار...........

بگذریم!

این روزها

خیلی برای گریه دلم تنگ است!


نوشته شده توسط: آرش آریایی

وداع دوشنبه 86/4/25 ساعت 3:15 عصر
فریاد راه رهایی می جوید
و
دستانم ابدیت را
عشق را
و
ثبات را
 
دستانم بیهوده می جویند
و لبانم بیهوده لب بر لبانی می گذارند
که اشارتی ست بر مرگ
 
صدای نی
و
صدای تار و پودهای تنی که به لرزش در می ایند
در امتداد لرزش صوت های هجران
 
انقباض رگ های عشق
به درد می آورد قلب تپنده را
 
لحظه ی بوسه بر مرگ نزدیک است
نبض خسته خبر از مرگ می دهد
خبر از وداع
وداع دستانی که عشق را جست و نیافت
وداع دستانی که وصل را جست و نیافت
تنها یافته هایش
خلاصه ای بود از نیافته هایش
هجرهایش
و
صدای ناله آسای نی
که آواز وداع را می نواخت

نوشته شده توسط: آرش آریایی

سکوت دوشنبه 86/4/25 ساعت 3:12 عصر

کاش میدانستم درآن سوی نگاهت چه رازی نهفته است کاش میتوانستم بی پروا راز نهفته در سکوت را

برایت آشکار کنم وآواز تنهاییم را به گوش تمام رهگذران تقدیر برسانم . کاش میدانستی که در نبود تو

چگونه به آغوش سرد اندوه پناه بردم . فقط برای یکبار قدم در گلستان خیالم بگذار رخصتی ده تا بر

تنهایی خویش خط بطلان بکشم و بگذار با تو فراموش کنم: تهاجم اندوه را.


نوشته شده توسط: آرش آریایی

وقتی تــــو بــــودی دوشنبه 86/4/25 ساعت 3:9 عصر

وقتی تــــو بــــودی ،
سکـوت آنــچنان زیبـــا بــود ،
که می شد خــوشه های محبت را از خیال نام تو چیـد!

وقتی تــــو بــــودی ،
بــاور بــا تـــو بودن ،
تنها به خوابی می ماند که با نسیم صبحگاهی از آسمان خیالم

به فراموشی سپرده می شد!

ولی وقتی بــروی !

شاید باور بی تـــو بودن ، نگاه سرد مرا به مهربانی یک دوســت

بیشتر آشـــنا کــند.


نوشته شده توسط: آرش آریایی

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
121559


:: بازدیدهای امروز ::
84


:: بازدیدهای دیروز ::
160



:: درباره من ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

آرش آریایی
زندگی عشق

:: لینک به وبلاگ ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[17] . محبت[12] . وفا[10] . شعر عاشقانه[10] . مهربونی[9] . کلام عاشقانه[6] . شور ترانه[6] . بوسه[5] . همزبونی[5] . شعر تازه[5] . قلب سرد[5] . قلب من[5] . خنده و شادی[4] . صداقت[4] . عادت[4] . دلشکسته[3] . امید[3] . سکوت[3] . شب[2] . مهربون[2] . نور مهتاب[2] . بی نیازی[2] . خیال[2] . زمستون . سکوت . خاطره . بچه گانه . برف . عطر بارون . عطر گل . عکس . عکس چشم . قطره ی بارون . یکدلی . مستی . گلهای بهاری .


:: آرشیو ::

به یاد او
زندگی
بدانیم
به امید او
پیوست
بد عهدی
عاشقی
تو
وفا
محبت
سرنوشت
درد دل
پریشانی
پشیمانی
دلتنگی
سکوت
انتظار
حسرت
امید
من و تو
مرداد/86
وداع
شهریور/86
مهر/86
آبان/86
آذر/86
دی/86
اردیبهشت/87
تیر/87
مرداد/87
شهریور/87
آبان/87
بهمن/87
دی/87
اسفند/87
تیر 88



::( دوستان من لینک) ::

کامپیوتر، الکترونیک، روباتیک
رابطه، دوستی و عشق

:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو