نکنه یه وقت صدا کنی ابرای آسمونو
چشای من هرچی بخوای برای تو می بارن
نکنه یه وقت دلت بخواد بری تو اوج ابرا
دستای من تو رو بخوای رو شونه هام میذارن
چشمای تو قدر اینو داره آدم براشون
خورشید و از تو آسمون بره پایین بیاره
ماه و دارم تو آسمون پیشونیت می بینم
وقتی که خوابی از حسودی اون همش بیداره
روشنی نگاه تو صبح سحر نداره
بگو که خورشید خانوم سر به افق نذاره
فقط دلم میترسه شبا یه وقت که خوابم
بیدار شم و ببینم نمونده هیچ نشونی
یادت میره اون حرفات و قول و قرار و پیمون
گفتی تو سرزمین قلب و دل من می مونی
نوشته شده توسط: آرش آریایی
ندونستم تکیه گاهی
واسه من یه جون پناهی
نه وداعی وقت رفتن
نه کلامی نه سلامی
فرصتی نشد بگم من
هرچی دارم از تو دارم
دست سرنوشت گذاشته
پائیز و جای بهارم
تن تو خسته از این زخم
تو چشات گریه نشسته
ای صبور خوب خسته
چرا بغضت نشکسته
حرف بزن هرچی دلت خواست
خالی کن سینه تو این بار
حس این دلشوره هاتو
به من دلخسته بسپار
ندونستم با تو بودن
مثل پرواز تو ابراس
پرزدن تا مرز خورشید
گم شدن تو دست رویاس
نوشته شده توسط: آرش آریایی
اسم تو وقتی میاد تو شعر من
عطرِ تن پوشِ تو میگیره خونه
تو خیالم با تو همنفس میشم
نفسم بی تو ، تــو سینه میمونه
تو برام معجزه ای تو زندگیم
قــد آرزوی من، نجیب و پاک
از بلور قامتت شرمنده شــــد
تن بی ارزش من، از جنس خاک
اسم تو نبـــض رگ شعر منه
بی تــو واژه یخ زده رو لب من
بودنت شکوه ســر زندگیه
رنــگ صـبحِ روشنه تو شب من
نوشته شده توسط: آرش آریایی
بی بی
یکشنبه 86/6/11 ساعت 12:38 عصر
میون طاقچه نشسته
با دو چشم پیر و خسته
میون یه قاب کهنه
لب قصه اش دیگه بسته
چارقدش پر از گل ناز
تو چشاش یه عالمه راز
انگاری میخواد هنوزم
بکنه یه قصه آغاز
رو شیار گونه ی اون
خاطراتش شده پنهون
زنده میشن جون میگیرن
همه قصه های بیجون
ساعت پیر رو طاقچه
وقتی اون رفت بیصدا شد
از شب و روزا و هفته
فکر اون دیگه جدا شد
نوشته شده توسط: آرش آریایی
میدونی باور رفتن توی رود تا همیشه
تو اگه بخوای بمونه منتظر میگه نمیشه
نه منو طاقت موندن توی این غروب غمگین
نه برام شوق پریدن توی این هوای سنگین
توی گوشم که می پیچه یه صدای آسمونی
میگه حیفه که تو اینجا توی این شبا بمونی
دستتو بذار تو دستم ای نهال قد کشیده
هرکی اون بالا رسیده طعم خوشبختی چشیده
اون بالا فرقی نداره تو کی هستی از کجایی
چیزی که مهمه اینه از زمین و تن جدایی
نوشته شده توسط: آرش آریایی
موندنی
یکشنبه 86/6/11 ساعت 11:34 صبح
میشه حرفی از جدایی نزد و کنار تو بود
مث دریا موندنی شد نه گریزون مث یک رود
میشه ساکت بود و آروم میشه بی صدا ترک خورد
میشه هرروز آروم آروم خشکید و پوسید و پژمرد
میشه اینجا با تو باشم نگیرم از تو بهونه
پشت پا به رسم دنیا بزنم من عاشقونه
روزا با چشم تو خورشید بزنه سر به اتاقم
جوهر عشق و بریزه تو تنم تو برگ و ساقه ام
پیش تو تو اوج ابرام شاعر شعر خزونم
همه دنیا رو می بخشم ولی پیش تو می مونم
حس من با تو قشنگه بی تو من چیزی ندارم
تو پرو بال پریدن تو زمستون تو بهارم
تو طراوت جوونی تو شکوه بی نیازی
میتونی از حرفای من شور آواز و بسازی
نوشته شده توسط: آرش آریایی
مرگ غزل
یکشنبه 86/6/4 ساعت 4:16 عصر
توی بغض خیس گریه
از تو من به خود رسیدم
سفری بی انتها بود
که اونو به جون خریدم
لحظه لحظه ی غزل بود
جوشش عظیم احساس
که همیشه توی گریه
همدم و همسفر ماس
واژه واژه شد تو سینه
هق هق ام رنگ ترانه
من یه رود بی نشون و
تو یه دریا بیکرانه
تو هوای بیقراری
اسم تو اومد تو سینه
همیشه آخر قصه
واسه من اینجا همینه
یه علامت سواله
واسه من آخر حرفام
مث زنجیر یه عادت
روی دستام روی پاهام
از چی پیدا شد ترانه
حرف من پشت غزل مرد
همه ی قافیه هامو
حس این دلشوره ها برد
نوشته شده توسط: آرش آریایی
مگه میشه گم نشم تو خاطره
وقتی عطر تو میاد از پنجره
پر میشه از نفست حجم اتاق
مث آواز میشینی تو حنجره
شب و آفتابی بکن ای نازنین
با غروب غربتم تو همنشین
رنگ آسمون بزن تنهائیمو
جشن مهتاب و بیار روی زمین
نوشته شده توسط: آرش آریایی
منجی
یکشنبه 86/6/4 ساعت 4:14 عصر
منجی این تن شکسته
که تو پائیز موندنی شد
خط به خط شعر و کلامم
از تو شد که موندنی شد
حرف من بوی تو داره
بوی خوب عاشقونه
اگه رفتی از کنارم
چی واسم اینجامیمونه
هردومون از برف و سرما
اومدیم اینجا یه روزی
نکنه تو حرم آتیش
بشینی اینجا بسوزی
سردی فصل زمستون
اگه مارو بی صدا کرد
اگه از بهار و خورشید
تنای مارو جدا کرد
نباشه غمت زمستون
فصل اوج خواستن ماست
جای پای هردوتامون
روی برف همیشه پیداست
دلامون گرم و بهاری
اگه برگامون می ریزه
شاید آفتاب جوونی
با دلامون در ستیزه
نوشته شده توسط: آرش آریایی
منم با دفتر شعر و یه خلوت
سکوت و یاد تو در من تنیده
نگاهت با منه تا صبح فردا
صدات در گوش من چه صاف و روشن
حضورت تکیه گاهم میشه ای عشق
مث زیبا ترین تن پوشه بر تن
مبادا خلوتم خالی بمونه
زعطر ناب تو ای نغمه پرداز
چه حسرت می کشم بی تو می بینم
که خاموشه تن زخمی این ساز
نوشته شده توسط: آرش آریایی