فاصله
یکشنبه 86/9/11 ساعت 9:56 صبح
فاصله ها را باید شکست
احساست را به چشمانت بسپار
زیرا کلمات توان بیان احساست را ندارند
زمزمه ی عشق را از پس باد می شنوی ؟
او نیز صدای عشق را می شناسد !!!
فاصله ها را باید جستجو کرد
احساست را بیان کن و ابایی نداشته باش
عشق را همه جا می توان یافت
حتی در فوران نفرت
حتی در میان کلمات
تنها نیازش ، درکش است
فاصله ها را تا رسیدن باید پیمود
گاهی عشق را باید ساخت
چون جاده ای دو طرفه
همیشه باید گذشت
از کینه ، از نفرت ، از سستی
تا جاده را ساخت
گاهی باید ...
تنها بمانی ، تنها بسازی ، تنها جستجو کنی ، تنها بشکنی
فاصله ها را باید نوشت
چون احساس تلخ تنهایی من
نوشته شده توسط: آرش آریایی
|
از خاک بگذشتم و ... بر آب بنشستم روزگاری بس سنگ بر دفتر خاطرات بنوشتم خویشتن را سرا پای گل بگرفتم تا غم درون من نبینی روی شاد و لب خندان بینی تو چه می دانستی از اندوه درون من !!؟ خویشتن را ردایی سپید بدادم گذشته ی سیاه خویش بپوشاند آینده سپید به رویت بگشاید تا که دفتر سیاه من نخوانی |
نوشته شده توسط: آرش آریایی
خفته بر دستان خویش
خالی از سخن
از درد دیرینه
با کوله باری از نفرت
بر دوش
گرد و غباری پیر
بر پیکری جوان
تکیه بر امید کرد و ایمان
همه و همه
ثمره ی ایستادگی بر خویشتن
روحی پر چاله
قلبی از احساس نازکتر
چهره ای آرام
با دریایی از نیاز
مانده بر جا
از ایستادگی بر خویشتن
تکه خاکی از زمین سبز
شاید یادی از ایام
دفتری پر برگ
از خاطراتی کم رنگ
کنون مانده است
در یاد
نوشته شده توسط: آرش آریایی
اندیشه ی زرد فصل خزان
جوانه های سبز فصل تازه بهارم را ریخت
آخر چرا !!؟
این عدل، منصفانه نیست
که بهار ...
کوتاه ترین فصل زندگی من باشد
هیاهویی در دل اگر ندارم
از بی رونقی نیست
از آنست که رویایی در سر ندارم
تنهایی بشکست رویای نا تمام مرا
نوشته شده توسط: آرش آریایی
می خواهم خسته دلم را به باد بسپارم
خود سوی تاریکی شب روم
آسوده و بی خیال
دور از هیاهوی دل
در آغوش آسمانم
شبی بخوابم
خسته تن سردم را در بر شب
گرما ببخشم
بیهوده سخن می گویم با خویشتن
خسته تن من یخ ، زده است
و در بطن آن
قلبم از تپیدن ایستاده است
.......
می خواهم خسته جانم را درمان کنم
نوشته شده توسط: آرش آریایی
ای تو مهربون ، صمیمی
ای رفیق گل بارون
چه قشنگ بود لحظه ای که
میشکست فاصله هامون
چه هوایی داره خونه
با تو ای ستاره ی من
این اتاق سرد و خالی
از حضور توئه روشن
نفست گرمی خونه اس
چشم تو چراغ خونه
وقتی هستی گل شب بو
تو زمستونم میمونه .
نوشته شده توسط: آرش آریایی
سازش
چهارشنبه 86/8/16 ساعت 11:35 صبح
هردو از یه نسل و زخمی
زخمی شب سیاهیم
گرچه در اوج شکفتن
ولی خسته و تباهیم
خنجر یه بغض خاموش
توی پشتمون نشسته
هق هق این زخم کهنه
توی سینه مون شکسته
این فراموشی مرگه
این سکوت و ناگزیری
این سراپا بیخیالی
این صبوری سربزیری
تا جرقه ای بشینه
توی خرمن دل ما
سوختن و همیشه ساختن
چیه جز این حاصل ما
نوشته شده توسط: آرش آریایی
|
در خویشتن گم شو که پیدایت بدانم از تن رها شو تا که در جانم بدانم عمریست در سینه تویی همخانه ٬همدوش هردم تو را بر دوش خسته میکشانم گفتم چگونه باورم اید تو را عشق دادی مرا از خون خود جامی نشانم گفتم تحمل نیست مارا سختی این ره گفتی که خود این ره به منزل میرسانم |
نوشته شده توسط: آرش آریایی
جدایی
چهارشنبه 86/8/16 ساعت 11:28 صبح
فراموش کن همه روزای خوب و
همه حرفایی که معنی نداشتن
غرور و خواستن زیاده تو
واسه پیوند ما طاقت نداشتن
سراسر حرف تو رنگ و ریا بود
ازون اول دلی با ما نداشتی
تو گلدون دل بی همزبونم
نهالی از محبت تو نکاشتی
حالا خسته شدی از من تو انگار
میخوای دل بسپری به یار تازه
کسی که عاشقونه دل ببازه
کسی که با بد و خوبت بسازه
ندونستی بهای عاشقی رو
شکستی حرمت قلبم تو امروز
جدایی از تو سخته چاره ای نیست
میشی افسرده تر هرروز وهرروز
کسی که قدر پاکی رو ندونه
نمیبینه به عمرش روز راحت
واسش میشه تموم روزگارش
شمردن : سال و ماه و روز وساعت
پشیمونی دوای درد تو نیست
باید سر رو به سنگ زندگی زد
میفهمی معنی احساس پاک و
که کی بوده واست خوب و کیه بد
گذشتم از تو و اون خاطراتت
برو دست خدا یار تو باشه
کسی که داره تو قلبش محبت
کجا پیش تو و اسم تو جاشه.
نوشته شده توسط: آرش آریایی
تو رو به خدا سپردم
تو روبه همه ستاره
تو رو به شقایق دشت
به اون ابر پاره پاره
برو و سرت سلامت
سفرت بسوی خورشید
رفتنت به زخم قلبم
زهر نابودی رو پاشید
آخر جاده همین جاست
مسافر سفر تمومه
گرد بی کسی و غربت
روی شونه هات نمونه
دستتو دراز می کردی
ستاره ها رو می چیدی
میون دستای خسته ات
عکس ماه و باز میدیدی
چشمای خسته به راهت
توی قاب ماه چه زیباست
رشته ی عشق من و تو
حتی تو ستاره پیداست .
نوشته شده توسط: آرش آریایی