بــرفی
پنج شنبه 87/10/5 ساعت 10:33 صبح
من زمستون ، تنِ برفم
یخ نبسته ، گلِ حـرفم
پیچیده سرما تو جونم
تو رگم ، تو استـخونم
اگه آفـتابِ طـلایی
بریزه گرمی تو رگهـام
میشنوی دوباره بازم
گلِ شعرا و غزلهــام
تا پرستوی بهـاری
بشکنه خواب زمستون
تا صدای پای باغچه
وا کنه پنجره هامـون
پولکِ نرم سـتـاره
باز بیاد تـو آسـمونم
مهتابِ نقره ای یکشب
باشه یار و هـمزبونم
می شمرم ثانیه ها رو
تنمو میدم به خورشید
التهابِ رویشِ گل
تو تنِ باغچه ها جوشید
اگه آفتاب طلایی
بریزه گـرمی تو رگهام
میشنوی دوباره بازم
گل شعرا و غــزلهام.
نوشته شده توسط: آرش آریایی
شب سیاه
پنج شنبه 87/10/5 ساعت 9:7 صبح
بازم شب سیاهه و
تاریکی از راه رسیده
از چشم ابر آسمون
یه قطره بارون چکیده
رو گلدون ترانه هام
قطره ی بارون میشینه
چشام تو مهتاب داره باز
عکس چشاتو می بینه
یواش یواش وا می کنم
پنجره به شب سیاه
ثانیه ها رو میشمرم
خیره میشم به عکس ماه
شاید تو هم نگا کنی
مهتاب و باز صدا کنی
آروم بگی اسم منو
از شب منو جدا کنی
آروم میاد تو چشم من
گرمی رویاهای تو
سنگین میشه پلکای من
میرم توی دنیای تو .
نوشته شده توسط: آرش آریایی
شب، قطره ی بارون، عکس، عکس چشم
ای فراتر از خیالم
ای تو شوقم پرو بالم
ای که بی تو شمع خاموش
شعله ای رو به زوالم
تو مرا آتش زدی یار
شعله ام سر بر کشیده
کام خشک قلب سردم
از تو این مستی چشیده
ای تو شوق بچه گانه
پرم از شور ترانه
تا ابد در قلب من باش
ای شکوه بی کرانه .
نوشته شده توسط: آرش آریایی
بچه گانه، قلب من، شور ترانه، خیال، قلب سرد، مستی
گذشته
پنج شنبه 87/10/5 ساعت 9:0 صبح
ای گذشته ی صمیمی مثل عکس روی طاقچه
خلوت شبای داغ و عطر گل از دل باغچه
رقص آب، رو تن ماهی جشن پر نور ستاره
قصه ی هزار و یکشب از لب بی بی دوباره
دلامون پر از اشاره رو بسوی روشنی بود
مثل شوق عمق دریا واسه ی دیدن یک رود
سادگی ، صفا، محبت حــرف اول بود همیشه
وحشتی نبود که فردا یا که پس فردا چی میشه
باغچه وقتی که دلش مرد گلا خشکیدن ،پوسیدن
گلدونای یاس و شب بو رنـگ آفـتابو ندیدن
حالا قهره شبِ مهتاب با هوای خونه ی ما
نمیاد قاصدک اینـجا پی هر بهونه ی ما
باید این دیوار سنگی بــریزه تا پر بگیره
دلِ تنگِ خونه شاید زندگی از سر بگیره
حوض و فواره کجا رفت چی شدن شمدونیامون
خنده و شادی پریده از لبِ مهـمونیامون .
نوشته شده توسط: آرش آریایی
عشق، خنده و شادی، عطر گل، محبت، شعر عاشقانه
خسته ام از این روزهای تنهایی بازهم پاییز لعنتی فرا رسید نمیدانم چه حکمتی است که من و تو هیچ موقع در فصل پاییز در کنار هم نیستیم همیشه روزهای پاییز من را یاد تنهایی و غم می اندازد روزهایی که پر از درد و غربت است در باورم نمیگنجید که امسال هم دور از هم باشیم روزهای پر از استرسی است نمیدانم این انتظار کی به پایان خواهد رسید
نوشته شده توسط: آرش آریایی
چشمانم در نگاهش ساعتها خیره ماند
حرفی برای هم نداشتیم
زیرا قلبهایمان در حال نجوا بودند
نمیخواستیم خلوتشان را بر هم زنیم
سکوت را ترجیح دادیم
تا قلبهایمان درد و دل کنند
چشمهایش عمق عشق را فریاد میزد
هوس بوسیدن لبهایش آزارم میداد
عشق مقدسمان را با هوسی زودگذر آلوده نکردم
نوشته شده توسط: آرش آریایی
دست آفتاب و بگیر ای نازنین
بیارش تو آسمون خونه مون
آشیون چلچله اگه شکست
میسازیم خونشون و رو شونه مون
صاعقه اگه زده باغچه مونو
دستامونو میذاریم کنار هم
تو ببخش اگه حقیره قصرمون
میسازیم با خوب و بد زیاد و کم
می کشیم رنگ سپیده رو تن دیوار خونه
با یه بوته بنفشه که زمستونم میمونه
به کلامی عاشقونه چلچله با ما میمونه
حتی تو پائیز زردم یه نفس با ما میخونه .
نوشته شده توسط: آرش آریایی
تویی که هر جا که باشی
اونور دنیا که باشی
میمونی تو خاطراتم ،
اگه پیش من نباشی
یاد تو عزیز و پاکه ،
پیش تو دنیا یه خاکه
کسی که تو سینه اشه عشق ،
از جداییها چه باکه
میدونم که بر میگردی ،
سبز وتازه از جوونه
با نگاهت میاری باز،
طعم خوشبختی تو خونه
منتظر میمونه قلبم ،
روزا و شبای بی تو
یه پل فاصله اومد ،
منم اینور اونورم تو .
نوشته شده توسط: آرش آریایی
نمیدونم چرا عمر خوشی انقدر کوتاهه
حدیث آخر هر عشقی اندوهه و آهـه
نمیـدونم چرا اسم دل و با غم سرشتن
کنار اسـم من اسم تو رو اینجا نوشتن
میخواستم ساحل خوشبخت دریای تو باشم
واست خواب و خیال و فکر فردای تو باشم
چرا اون کفـتر جلد و تـو از لونـه پروندی؟
اونو از کنـج خوشبختی سوی غصه کشوندی ؟
مگـه میشه تو رو یادم بره ?ای جفت پرواز
کـه با تـو قصه عشق من اونجا گشته آغاز
میرم تنها بسوی نقطـه گنگ جدایی
الهی نشکـنه قلـب تـو مثل من الهی .
نوشته شده توسط: آرش آریایی
پری
دوشنبه 87/8/13 ساعت 11:15 صبح
یه دختری مثل پری اومده این نزدیکی ها
یادم میاره روزای آفتابی بچه گی ها
راه رفتنش حرف زدنش مثل یه شعر بی نظیر
خندیدنش رقصیدنش کرده دل منو اسیر
یه آرزو تو سینه امه برم باهاش حرف بزنم
شاید خدا خواست و پری وصله بشه واسه تنم
نگاه که می کنه منو دستپاچه می شم بخدا
انگارکه روحم از تنم می خواد بشه دیگه جدا
مثل گل یاس میمونه مرمر بی خط تنش
حریر صاف و روشنه پوست سفید بدنش
چشاش به رنگ آسمون گاهی مث رنگین کمون
یه جفت کبوتر انگاری که گم شدن میونشون
یه دختری مثل پری اومده این نزدیکی ها
یادم میاره روزای آفتابی بچه گی ها...
نوشته شده توسط: آرش آریایی