اگه از تو می نوشتم هر شـبی هزار تـرانـه
واسه این بود که تو بودی ، واسه گفتنم بهانه
منکه خاکسـتر نشینِ شبای تیره و تـارم
این تو بودی که شکفتی واسه من ، فصل بهارم
آره میـشه آفتـابی بود ، حـتی تـو شبای تیره
نـگو هیچوقت واسهء ما عاشقی که خیلی دیره
میشه از نو عاشقی کرد میشه آفتاب و صدا کرد
میشه عاشـقونه دل باخت تـنو تو هوا رها کرد
یه طرف این تیرگیـها ، یه طرف یه عشق خاموش
یه طـرف یه آرزویی ، کـه دیگه شده فرامـوش .
نوشته شده توسط: آرش آریایی
می خوام برم می خوام برم
نگو که دیره واسه مون
نگو که بارونی میشه
می باره بازم آسمون
هیچی که ویرون نمی شه
اگه نباشیم مال هم
بذار نباشیم مث یک
زنجیر به دست و پای هم
برو ولی یادت باشه
هرجا بری بیادتم
تو قلب دیوونه هنوز
می دونی چشم براهتم
نمی تونه یادش بره
صدای تو تو گوشمه
فرصت زیاده واسه قهر
واسه ی عشق چقد کمه
یادم میاد گفتم یه روز
آدما تکراری میشن
خالی زشور و شوق عشق
لبریز بیزاری میشن
من واسه تو همون بودم
که خالی از شوقم حالا
می خوام برم یه جای دور
از فکر تو بشم جدا
آینه صدات کرد نازنین
یه لحظه صبرکن و ببین
شاید فراموشت شده
چیزی که افتاده زمین
این حرمت قلب منه
این آرزوی آخره
نه پس برو نگاه نکن
شاید که اینجوربهتره
نوشته شده توسط: آرش آریایی
بگو داد بزن صدا کن
قاصدکهای تو خوابو
کبوترهای هوارو
نیلوفرهای رو آب و
بذار از خورشید چشمات
شب من رنگ سحر شه
جغد شوم تیرگیها
از حضورت دربدر شه
با دو دستت زیر و رو کن
همه سنتها رو بشکن
از قبای تازه ی عشق
جامه ای بکن تو بر تن.
نوشته شده توسط: آرش آریایی
بوسه
دوشنبه 87/8/6 ساعت 12:42 عصر
به تو بوسه می فرستم گل بارونی خسته
چتر تو میشم ? نگا کن سایبونت نشکسته
بارونم بیاد نمیشه ? تو رو پرپر کنه ای گل
بیا که عطر خوش تو? تو وجود من نشسته
تو یه واژه واسه خوندن دوباره
تو یه آشتی واسه دیدن ستاره
تو یه لبخند ? تو دل بغض ترانه
تو یه آغاز واسه پیوند دوباره
گل خوبم گل پاکم میمونی تو سرنوشتم
هرجا باشی هر جا باشم باتو تو خود بهشتم
سرپناهت توی بارون ای تو گم شده تو پنهون
ای شکفته در بهارون ای شکسته در زمستون.
نوشته شده توسط: آرش آریایی
تو رو به خدا سپردم
تو روبه همه ستاره
تو رو به شقایق دشت
به اون ابر پاره پاره
برو و سرت سلامت
سفرت بسوی خورشید
رفتنت به زخم قلبم
زهر نابودی رو پاشید
آخر جاده همین جاست
مسافر سفر تمومه
گرد بی کسی و غربت
روی شونه هات نمونه
دستتو دراز می کردی
ستاره ها رو می چیدی
میون دستای خسته ات
عکس ماه و باز میدیدی
چشمای خسته به راهت
توی قاب ماه چه زیباست
رشته ی عشق من و تو
حتی تو ستاره پیداست .
نوشته شده توسط: آرش آریایی
|
بوی امید آورد عطر خوش بهاران نقش بهشت دارد دامان کوهساران در باغ خوشه خوشه نیلوفران رنگین گل دسته دسته دسته نه ده نه صد هزاران شبنم نگین نشانده است در چشم مست نرگس رخسار لاله غرق است در بوسه های باران خود بانگ زندگانیست در کوه و دامن دشت آهنگ عندلیبیان آواز آبشاران چ.ن از نسیم رقصد گیسوی بید مجنون لرزد به سینه از عشق دلهای بی قراران نقشی ز آسمان است در شام پر ستاره پیش از طلوع خورشید صحن شکوفه زاران در بستر چمن ها از بهر خواب نوشین لالایی لطیفیست آوای جویباران در کوی گلفروشان گر پا نهی به گلگشت گل دسته دسته بینی در دست گلعذاران از باغ های شیراز عطر بهار نارنج آرد پیام مستی بر جان هوشیاران در شامهای مهتاب عشاق کوچه گردند آواز عشق خیزد از نای رهگذاران چون خوشه یی معلق بر داربست دیدم باز آمدم به خاطره احوال سربداران ای گل بیا بهارست بر تخت سبزه بنشین تا بر تو گل فشانم در حال بوسه باران |
نوشته شده توسط: آرش آریایی
شبی به گوشه ی خلوت خدا خدا کردم
ز روی صدق به دلخستگان دعا کردم
ز سینه آه کشیدم دلم آه شکست
در آن شکستگی دل چه گریه ها کردم
به شوق سجده فتادم به خاک گرم نیاز
نمازهای ز کف رفته را قضا کردم
در آن صفای سحر با طواف کعبه ی عشق
ز مروه سعی پر از جذبه تا صفا کردم
چه حال رفت ندانم که با عنایت اشک
به بحر رحت بی منتها شنا کردم
ز تن رها شدم و روح من صعود گرفت
به دل هوای ملاقات کبریا کردم
صدای بال ملایک نشست در گوشم
همای عشق شدم سیر در سما کردم
چکید اشک خلوصم به بالهای سپاس
چو با ملایکه پرواز تا خدا کردم
چه گویمت که چه شد جذبه بود و رحمت دوست
به حیرتم که کجا بودم و چه ها کردم
ز بخت بد پس از آن شب روان پکم را
به دست نفس هوس آزما فنا کردم
کنون سزاست بر احوال خود بگریم زار
از آنکه حال مناجات را رها کردم
هوای نفس ندانم چه کرد با دل من
که خویش را ز شب عاشقان جدا کردم
خدای من همه دم باب رحمتت بازست
منم که از تو جدا ماندم و خطا کردم
بهار عشق خزان شد چه بی خبر ماندم
گریخت فیض سحر این خطا چرا کردم
رواست برق ندامت بسوزدم همه عمر
که با اطاعت دل پشت بر خدا کردم
نوشته شده توسط: آرش آریایی
منم آن عقاب تنها که به لانه پر ندارد
به فضای آسمانها هنر سفر ندارد
به حصار تیره ماندم چه بگویم از اسیری
بود آشیانه ی من قفسی که در ندارد
به پر خیال ایم همه شب به دیدن تو
دل چون کبوتر من غم نامه بر ندارد
منم و خیال خدامی به امید روشنایی
عجبا کسی ه جز من شب بی سحر ندارد
پدرم فراق ددیه سخنم به جان پذیرد
غم من کسی چه داند که غم پسر ندارد
همه عاشقیست کارم من و چشم مست یارم
دل و جان بی قرارم هوس دگر ندارد
به هنروری چنان شو که روی به قعر دریا
به کنار برکه منشین که به کف گهر ندارد
ز عقیق خون چشمم به غزل نگین نشانم
غم مدعی ندارم که از آن خبر ندارد
من و ناسزای دشمن که دمی نمی شکیبد
دل ما بر او بسوزد چه کند هنر ندارد
نوشته شده توسط: آرش آریایی
شبست و من همه در فکر روزهای جوانی
در این سکوت به گوشم رسد صدای جوانی
منم به زنده دلی چون درخت پر بهاری
که گل کند به خیالم جوانه های جوانی
خبر دهد زی پیری شهنشهان جهان را
که تخت و تاج فروشند در بهای جوانی
جوان پیر بسی دیده ام و پیر جوان را
ز سال و ماه برونن است انتهای جوانی
اگر که عقل جوانی بود شباب به کام است
بسا جوان که نبوده است آشنای جوانی
غم بزرگ جهان را اگر ز پیر بپرسی
بگویدت : غم پیرست در عزای جوانی
بهار عمر گل افشان کند زمین و زمان را
ز شاخ خشک دمد غنچه در هوای جوانی
مگر نسیم خیال گذشته ها به ترنم
به گوش ما برساند صدای پای جوانی
نوشته شده توسط: آرش آریایی
بی تو
چهارشنبه 87/6/20 ساعت 2:16 عصر
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست
متن خبر که یک قلم بیتو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست
چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم
اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست
نو گل نازنین من تا تو نگاه میکنی
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست
ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست
لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست
غفلت کائنات را جنبش سایهها همه
سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست
از غم خود بپرس کو با دل ما چه میکند
این هم اگر چه شکوهی شحنه به شاه کردنست
عهد تو (سایه) و (صبا) گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبهی ?لطف آله? کردنست
گاه به گاه پرسشی کن که زکوة زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست
بوسهی تو به کام من کوه نورد تشنه را
کوزهی آب زندگی توشه راه کردنست
خود برسان به شهریار ایکه درین محیط غم
بیتو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست
نوشته شده توسط: آرش آریایی