فراموش
یکشنبه 87/11/13 ساعت 10:1 صبح
سکوت تو چه تلخه نگاه تو چه خاموش
انگار تموم دنیا کردن تو رو فراموش
چشات گواه خورشید فریب سایه ها نیست
پاک و زلال دستات انـکار اینه ها نیست
نوازش سپیده رو پلک خواب میمونی
مث قناری عشق تو یکنفس میخونی
نوشته شده توسط: آرش آریایی
عشق، محبت، وفا، سکوت
دست آفتاب و بگیر ای نازنین
بیارش تو آسمون خونه مون
آشیون چلچله اگه شکست
میسازیم خونشون و رو شونه مون
صاعقه اگه زده باغچه مونو
دستامونو میذاریم کنار هم
تو ببخش اگه حقیره قصرمون
میسازیم با خوب و بد زیاد و کم
می کشیم رنگ سپیده رو تن دیوار خونه
با یه بوته بنفشه که زمستونم میمونه
به کلامی عاشقونه چلچله با ما میمونه
حتی تو پائیز زردم یه نفس با ما میخونه
نوشته شده توسط: آرش آریایی
عشق، محبت، شعر عاشقانه، وفا، کلام عاشقانه
تو همین خونه ی کوچیک
میتونی بامن بمونی
میتونی آفتاب و ماه و
به همینجا بکشونی
میتونی ستاره ها رو
از تو آسمون بیاری
جای چلچراغ خونه
بالای سرم بذاری
میتونی طعم بهار و
به درختا بچشونی
میتونی گرد و غبار و
از تو خونه بتکونی
نوشته شده توسط: آرش آریایی
عشق، مهربونی، وفا
تن من بوی تو داره
عطر خوب بی نیازی
ای تو حس شعر تازه ام
که برام غزل میسازی
گرم و آبی و زلالی
جنس ناب مهربونی
واسه این خسته ی تنها
تو یه عمره همزبونی
نوشته شده توسط: آرش آریایی
عشق، مهربونی، همزبونی، شعر تازه، بی نیازی
زمستون
پنج شنبه 87/10/5 ساعت 10:47 صبح
من و تو هر دو از فصل زمستون
میون برف این زمونه پنهون
سپیده برفی که مارو پوشونده
تنامون و به نابودی کشونده
نمی تونیم بیدار شیم زیر این برف
نمونده رو لبای بسته مون حرف
می خشکیم و می پوسیم و می میریم
یه روز از این روزا آروم می گیریم
تنامون و سپردیم دست سرما
نفهمیدیم چی اومد بر سر ما
یه روز دیدیم تو یخبندون اسیریم
دعا کردیم که دور از هم نمیریم
زمستون ریشه هامون و سوزونده
ما رو تا مرز خشکیدن کشونده
درختیم دو درخت بی نشونه
فقط یه خاطره از ما می مونه
حدیث کهنه ی برف و زمستون
که خورشید و دوباره کرده پنهون
بده دستای سردت رو به دستم
تا جون دارم کنارت با تو هستم .
نوشته شده توسط: آرش آریایی
عشق، خنده و شادی، محبت، شعر عاشقانه، شور ترانه، قلب سرد، زمستون، برف
میشد از صد هزار چشم
چشاتو دید و فهمید
نم بارون شد و باز
واست بارید و بارید
میشد با دستای تو
پلی زد تا ستاره
میشد تو هر ستاره
فقط چشم تو رو دید
نگات رنگ غروبه تو ساحل یه تردید
حضورت از شب من طلسم یاس و برچید
می خوام رنگ چشاتو
بپاشم روی دنیا
می خوام امروز و با تو
برسونم به فردا
نمیشه بی تو بود و
نوشت از یادگاری
نمیشه بی تو سر کرد
شب چشم انتظاری
نگات رنگ غروبه تو ساحل یه تردید
حضورت از شب من طلسم یاس و برچید
نوشته شده توسط: آرش آریایی
عشق، خنده و شادی، محبت، شعر عاشقانه، قلب سرد، شب
گذشته
پنج شنبه 87/10/5 ساعت 9:0 صبح
ای گذشته ی صمیمی مثل عکس روی طاقچه
خلوت شبای داغ و عطر گل از دل باغچه
رقص آب، رو تن ماهی جشن پر نور ستاره
قصه ی هزار و یکشب از لب بی بی دوباره
دلامون پر از اشاره رو بسوی روشنی بود
مثل شوق عمق دریا واسه ی دیدن یک رود
سادگی ، صفا، محبت حــرف اول بود همیشه
وحشتی نبود که فردا یا که پس فردا چی میشه
باغچه وقتی که دلش مرد گلا خشکیدن ،پوسیدن
گلدونای یاس و شب بو رنـگ آفـتابو ندیدن
حالا قهره شبِ مهتاب با هوای خونه ی ما
نمیاد قاصدک اینـجا پی هر بهونه ی ما
باید این دیوار سنگی بــریزه تا پر بگیره
دلِ تنگِ خونه شاید زندگی از سر بگیره
حوض و فواره کجا رفت چی شدن شمدونیامون
خنده و شادی پریده از لبِ مهـمونیامون .
نوشته شده توسط: آرش آریایی
عشق، خنده و شادی، عطر گل، محبت، شعر عاشقانه