سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

او چهارشنبه 85/12/2 ساعت 11:56 صبح

ای شب،به پاس صحبت دیرین،خدای را
با او بگو چه میکشم از درد
اشتیاق
شاید وفا کند،بشتابد به یاریم

ای دل،چنان بنال که آن ماه
نازنین
آگه شود ز رنج من و عشق پاک من

با او بگو که مهر تو از دل
نمیرود
هر چند بسته مرگ،کمر بر هلاک من

ای شعر من،بگو که جدایی چه
میکند
کاری بکن که در دل سنگش اثر کنی

ای چنگ غم،که از تو بجز ناله بر
نخاست،
راهی بزن که ناله از این بیشتر کنی

ای آسمان،به سوز دل من گواه
باش
کز دست غم به کوه و بیابان گریختم

داری خبر که شب همه شب دور از آن
نگاه
مانند شمع سوختم و اشک ریختم

ای روشنان عالم بالا،ستاره ها

رحمی به
حال عاشق خونین جگر کنید
یا جان من ز من بستانید بی درنگ

یا پا فرا نهید و
خدارا خبر کنید!
آری،مگرخدا به دل اندازدش که من
زین آه و ناله راه به جایی
نمیبرم
جز ناله های تلخ ز ساز من

از حال دل اگر سخنی بر لب آورم

آخر اگر
پرستش او شد گناه من؛
عذر گناه من،همه،چشمان مست اوست

تنها نه عشق و زندگی و
آرزوی من؛
او هستی من است که آینده دست اوست
.
عمری مرا به مهر و وفا آزموده است
داند من آن نیَم که کنم رو به هر دری

او نیز مایل است به عهدی وفا
کند
اما-اگر خدا بخواهد-عمر دیگری


نوشته شده توسط: آرش آریایی

نگاه آشنا شنبه 85/9/25 ساعت 12:42 عصر
ز چشمی که چون چشمه آرزو
 پر آشوب و افسونگر و دل رباست
به سوی من اید نگاهی ز دور
نگاهی که با جان من آشناست
تو گویی که بر پشت برق نگاه
نشانیده امواج شوق و امید
که باز این دل مرده جانی گرفت
 سراسیمه گردید و در خون تپید
 نگاهی سبک بال تر از نسیم
روان بخش و جان پرور و دل فروز
برآرد ز خاکستر عشق من
شراری که گرم است و روشن هنوز
 یکی نغمه جوشد هماغوش ناز
 در آن پرفسون چشم راز آشیان
تو گویی نهفته ست در آن دو چشم
 نواهای خاموش سرگشتگان
ز چشمی که نتوانم آن را شناخت
به سویم فرستاده اید یک نگاه
تو گویی که آن نغمه موسیقی ست
که خاموش مانده ست از دیرگاه
از آن دور این یار بیگانه کیست ؟
 که دزدیده در روی من بنگرد
 چو مهتاب پاییز غمگین و سرد
 که بر روی زرد چمن بنگرد
به سوی من اید نگاهی ز دور
ز چشمی که چون چشمه آرزوست
قدم می نهم پیش اندیشناک
 خدایا چه می بینم ؟ این چشم اوست

نوشته شده توسط: آرش آریایی

لهجه ی دریا شنبه 85/9/25 ساعت 12:22 عصر

از من اگر حرفی به غیر از ما شنیدی
 مرداب را با لهجه ی دریا شنیدی
 من در ترانه حاضرم ، هر جا و هر گاه
افتادن زنجیر را از پا شنیدی
 آواز عشقی را که می گویند کفر است
هر روز از گلدسته ی فردا شنیدی
رگبار پاییزی صدای مرگ گل نیست
گلبانگ رستاخیز گل ها را شنیدی
عطر دریغ خک و خانه در همانجاست
ظعر مرا هر گوشه ی دنیا شنیدی
ایینه داری خصلت دریادلان است
مگر از اینه ایا شنیدی ؟
نامحرمی با عشق اگر آنجا بگویی
رازی که از همسفره ی اینجا شنیدی 
           

 


نوشته شده توسط: آرش آریایی

به یادم باش شنبه 85/8/27 ساعت 9:40 صبح

اینم یک کار خیلی قشنگ وپرمعنا از طرف سامانAmine_hame@yahoo.com

 


نوشته شده توسط: آرش آریایی

معشوق نزدیک است شنبه 85/7/29 ساعت 11:54 صبح

معشوق نزدیک است

و من هراسی ندارم

در آغوش او آرام می گیرم .

به کجا می روم؟ «او» بهتر می داند.


نوشته شده توسط: آرش آریایی

خدایا!

«تو» در همه چیز جاری هستی؛

هر جا که بروم «تو» آنجا حضور داری؛

«تو»در هر گام و هر چرخشی از من مراقبت می کنی؛

پس ترسی ندارم .

«تو» شاهد من هستی , شاهد افکار , کلام و اعمالم .

خداوند! مبادا هیچگاه که برابر «تو» کوتاهی کنم .


نوشته شده توسط: آرش آریایی

یار بزرگتر شنبه 85/7/29 ساعت 11:47 صبح

از هیچ چیز نترسید . به خدا تکیه کنید و با نبرد زندگی رویارو شوید .

 هیچ نیرویی در زمین وجود ندارد که بتواند شما را شکست دهد .

یکی از مردان خدا گفته است : «آن کس» که در درون ما ساکن است بزرگ تر از کسی است که فاقد «اوست» .

به او اعتماد کنید . در هر نیازی به «او» روی آورید .

«او» را یار بزرگتر خود سازید خواهید دید که کامیابی همچون رودی که به دریا می ریزد ،

 در زندگی شما جاری خواهد شد .


نوشته شده توسط: آرش آریایی

آرامش شنبه 85/7/29 ساعت 11:25 صبح

آرامش را باید کسب کرد .

آرامش حقیقی، آرامش کسی است که خود را به خدا تسلیم کرده است .

قلب چنین کسی مرتب فریاد می زند :

«خدایا من به تو تعلق دارم ، خواست خود را تحقق بخش؛

 حتی اگر مرا نابود کنی باز به تو تکیه می کنم»


نوشته شده توسط: آرش آریایی

او شنبه 85/7/29 ساعت 10:59 صبح

هر روز زندگی می کند و با چشمانی آرام دنیا را می نگرد ،

با همه در آرامش به سر می برد و ذهن آرامش را هیچ چیز آشفته نمی کند .

نه چیزی را دوست دارد و نه متنفر است ، نه غصه می خورد نه چیزی آرزو می کند .

با پشت کردن به خوب و بد ، هر آنچه را پیش می آید به عنوان خواست خداوند می پذیرد .

در سرما و گرما یکسان است ، در خوشی و درد ، در نکوهش و ستایش

از همة تعلقات آزاد ، ایمانش استوار و قلبش مالامال از اخلاص است .

در مناظر گوناگون دنیای دگرگون ،

تنها به خدای خود پیوسته است

و در «او» پناه حقیقی را می یابد .

 


نوشته شده توسط: آرش آریایی

او شنبه 85/7/29 ساعت 10:53 صبح

به قلب خویش بنگر

آنجا «او» , سلطان تو , مسکن دارد ,

و راه رسیدن به «او» راه عشق است!

به «او» و نه خویش , عشق بورز!

همچون «او» اندیشه کن

خواست «او» را بخواه

و آن چنان که «او» فرمان می دهد عمل کن .

نفس کوچک خود را رها کن

و در درگاه نیلوفرین او

کمال سرور را پیدا کن .


نوشته شده توسط: آرش آریایی

   1   2      >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
121361


:: بازدیدهای امروز ::
46


:: بازدیدهای دیروز ::
4



:: درباره من ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

آرش آریایی
زندگی عشق

:: لینک به وبلاگ ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[17] . محبت[12] . وفا[10] . شعر عاشقانه[10] . مهربونی[9] . کلام عاشقانه[6] . شور ترانه[6] . بوسه[5] . همزبونی[5] . شعر تازه[5] . قلب سرد[5] . قلب من[5] . خنده و شادی[4] . صداقت[4] . عادت[4] . دلشکسته[3] . امید[3] . سکوت[3] . شب[2] . مهربون[2] . نور مهتاب[2] . بی نیازی[2] . خیال[2] . زمستون . سکوت . خاطره . بچه گانه . برف . عطر بارون . عطر گل . عکس . عکس چشم . قطره ی بارون . یکدلی . مستی . گلهای بهاری .


:: آرشیو ::

به یاد او
زندگی
بدانیم
به امید او
پیوست
بد عهدی
عاشقی
تو
وفا
محبت
سرنوشت
درد دل
پریشانی
پشیمانی
دلتنگی
سکوت
انتظار
حسرت
امید
من و تو
مرداد/86
وداع
شهریور/86
مهر/86
آبان/86
آذر/86
دی/86
اردیبهشت/87
تیر/87
مرداد/87
شهریور/87
آبان/87
بهمن/87
دی/87
اسفند/87
تیر 88



::( دوستان من لینک) ::

کامپیوتر، الکترونیک، روباتیک
رابطه، دوستی و عشق

:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو