سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

وداع یکشنبه 86/2/23 ساعت 11:44 صبح
فریاد راه رهایی می جوید
و
دستانم ابدیت را
عشق را
و
ثبات را
 
دستانم بیهوده می جویند
و لبانم بیهوده لب بر لبانی می گذارند
که اشارتی ست بر مرگ
 
صدای نی
و
صدای تار و پودهای تنی که به لرزش در می ایند
در امتداد لرزش صوت های هجران
 
انقباض رگ های عشق
به درد می آورد قلب تپنده را
 
لحظه ی بوسه بر مرگ نزدیک است
نبض خسته خبر از مرگ می دهد
خبر از وداع
وداع دستانی که عشق را جست و نیافت
وداع دستانی که وصل را جست و نیافت
تنها یافته هایش
خلاصه ای بود از نیافته هایش
هجرهایش
و
صدای ناله آسای نی
که آواز وداع را می نواخت

نوشته شده توسط: آرش آریایی

* چهارشنبه 86/2/19 ساعت 1:0 عصر
آمد نشست‌خنده‌کنان‌روبه‌روی‌من‌
واشد هزار پنجره‌بر گفت‌وگوی‌من‌

گفتم‌من‌از... ؛ برید کلام‌مرا و رفت‌
دیدم‌نهاده‌آینه‌ای‌روبه‌روی‌من‌
آیینه‌ای‌درست‌شبیه‌جوانی‌ام‌
آیینه‌ای‌به‌رنگ‌همان‌آرزوی‌من‌

بغضی‌دوید و آمد از آن‌سوی‌قرن‌ها
ترکید مثل‌حادثه‌ای‌در گلوی‌من‌

آن‌زخم‌کهنه‌نو شد و باران‌گرفت‌باز
پر شد سکوت‌آینه‌از های‌و هوی‌من‌

گفتم‌در این‌غریب‌کده‌هیچ‌دشمنی‌
بازی‌نکرد این‌همه‌با آبروی‌من‌

تلخ‌و بلند و مسخره‌خندید و بازگشت‌
گم‌شد دوباره‌در قدمش‌جست‌وجوی‌من‌

گفتم‌هنوز ساده‌دلی‌مثل‌کودکی‌
پنهان‌شده‌است‌پشت‌همین‌خلق‌و خوی‌من‌

بیرون‌خزید از آینه‌شخصی‌شبیه‌درد
پرتاب‌کرد شعله‌ی‌سرخی‌به‌سوی‌من‌

نوشته شده توسط: آرش آریایی

حدیث جوانی چهارشنبه 86/2/19 ساعت 12:30 عصر

اشکم ولی بپای عزیزان چکیده ام
خارم ولی بسایه گل آرمیده ام
با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر بگریبان کشیدهام
چون خک در هوای تو از پا افتاده ام
چون اشک در قفای تو با سر دویدهام
 من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
 از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت می نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام
موی سپید را فلکم رایگان نداد
 این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده ام
گر می گریزم از نظر مردمان رهی
عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام


نوشته شده توسط: آرش آریایی

اشک و آه چهارشنبه 86/2/19 ساعت 12:26 عصر

عمری چو شمع گریه جانسوز می کنیم
روزی به شب بریم و شبی روز می کنیم
اشکیم و جان گدازتر از آتشیم ما
آهیم و کار برق جهانسوز میکنیم


نوشته شده توسط: آرش آریایی

فریاد بی اثر چهارشنبه 86/2/19 ساعت 12:25 عصر

از صحبت مردم دل ناشاد گریزد
چون آهوی وحشی که ز صیاد گریزد
پروا کند از باده کشان زاهد غافل
چون کودک نادان که از استاد گریزد
دریاب که ایام گل و صبح جوانی
چون برق کند جلوه و چون باد گریزد
شادی کن اگر طالب آسایش خویشی
کآسودگی از خاطر ناشاد گریزد
غم در دل روشن نزند خیمخ اندوه
چون بوم که از خانه آباد گریزد
فریاد که دردام غمت سوختگان را
صبر از دل و تاثیر ز فریاد گریزد
گر چرخ دهدت قوت پرواز رهی را
چون بوی گل از گلشن ایجاد گریزد


نوشته شده توسط: آرش آریایی

ساقی دوشنبه 86/2/17 ساعت 1:20 عصر
سبو بشکست ، ساقی ! همتی از غصه می میریم
شکسته تیله ها را بر لبم کش تا سحر گردد
در میخانه را قفلی بزن ترسم که ولگردی
ز درد آتشین زخم خبر گردد
 خبر گردد
به پیراهن بپوشان روزن میخانه را ساقی
 که چشم هرزه گردان هم نبیند ماجرایم را
به خویشم اعتباری نیست ، گیسو را ببر ساقی
 و با آن کوششی کن تا ببندی دست و پایم را
 ز خون سینه ام ، ساقی ! بکش نقش زنی بی سر
 به روی آن خم خالی که پای آنستون مانده
 به زیر طرح آن بنویس با یک خط ناخوانا
 به راه دشمنی مانده ز راه دوستی رانده
و دندانهای من سوراخ کن با مته ی چشمت
 نخی بر آن بکش ، وردی بخوان آویز بر سینه
 که گر آزاده ای پرسید روزی : پس چه شد شاعر
 نگوید : مرد از حسرت بگوید : مرد از کینه


نوشته شده توسط: آرش آریایی

شهر خاموش دوشنبه 86/2/17 ساعت 1:17 عصر

شهریست در خموشی و دیوارهای شهر
گشتند تکیه گاه من هرزه گرد مست
با خویشتن به زمزمه ام این حدیث را
 یا هست آنچه نیست و یا نیست آنچه هست
 داغم به لب ز بوسه یک شب که شامگاه
 زخمی نهاد بر دلم و آشنا شدیم
 با یک نگاه عهد ببستیم و او مرا
نشناخت کیستم ! سپس از هم جدا شدیم
شهریست در خموشی پرهای یک کلاغ
بر پشت بام کلبه ی متروک ریخته
 یخ بسته است ، گربه سر ناودان کج
مردی به راه مرده و مردی گریخته


نوشته شده توسط: آرش آریایی

نشد سه شنبه 86/2/11 ساعت 2:32 عصر
به دیدن آمده بودم دری گشوده نشد
 صدای پای تو ز آنسوی در ، شنوده نشد
 سرت به بازوی من تکیه ای نداد و سرم
 دمی به بالش دامان تو غنوده نشد
لبم به وسوسه ی بوسه دزدی آمده بود
 ولی جواهری از گنج تو ربوده نشد
 نشد که با تو برآرم دمی نفس به نفس
 هوای خاطرم امروز مشکسوده نشد
 به من که عاشق تصویرهای باغ و گلم
 نمای ناب تماشای تو نموده نشد
 یکی دو فصل گذشت از درو ، ولی چه کنم
 که باز خوشه ی دلتنگیم دروده نشد
 چه چیز تازه در این غربت است ؟ کی ؟ چه زمان
 غروب جمعه ی من بی تو پوک و پوده نشد ؟
 همین نه ددیدنت امروز - روزها طی گشت
که هر چه خواستم از بوده و نبوده نشد
 غم ندیدن تو شعر تازه ساخت . اگر
 به شوق دیدن تو تازه ای سروده نشد

نوشته شده توسط: آرش آریایی

چگونه نشکنم سه شنبه 86/2/11 ساعت 12:33 عصر

با دلی از شیشه نازکتر چگونه نشکنم
سنگ را من کرده ام باور چگونه نشکنم

از در و دیوار سنگ کینه می بارد هنوز
من که دارم آینه در بر, چگونه نشکنم

نشکنم گر در عبور از سنگباران فلـــــک
در عبور از عشق ویرانگر چگونه نشکنم

آسمان پوشیده از بال کبوترها شده است
من که محروم زبال و پر چگونه نشـــــکنم

هر نفس , هر لحظه می بینم میان بادها
باغی از گل می شود پرپر چگونه نشکنم

مانــــده ام چشـــم انتظارت در مـــیان بادها
با نگاهی خسته , چشمی تر چگونه نشکنم

دشمن از رو بسته شمشیر از برایم, دوست نیز
می زند از پشت ســـر خنجر چــگونه نشــــکنم

یک طرف نیرنگ دشمن, یک طرف تزویر دوست
با دلی از شــــیشــــه نازک تر چــگونه نشکنم


نوشته شده توسط: آرش آریایی

دلتنگی سه شنبه 86/2/11 ساعت 12:32 عصر

دلم گرفته از این روزگار دلتنگی
گرفته اند دلم را به کـار دلتنگی

دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند
گــــرفت آینــــــه ام را غـبار دلتنگی

شکست پشت من از داغ بی تو بودنها
به روی شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگی

درون هاله ای از اشک مانده سرگردان
نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگی

از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی
نشسته ایم من و دل کـــــنار دلتنگی

دگر پرنده احساس مــن نمی خواند
مگر سرود غم از شاخسار دلتنگی

بیا که ثانیه ها بی تو کند می گذرد
بیا که بگذرد این روزگـــــار دلتنگی


نوشته شده توسط: آرش آریایی

<      1   2   3   4   5      >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
121059


:: بازدیدهای امروز ::
70


:: بازدیدهای دیروز ::
56



:: درباره من ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

آرش آریایی
زندگی عشق

:: لینک به وبلاگ ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[17] . محبت[12] . وفا[10] . شعر عاشقانه[10] . مهربونی[9] . کلام عاشقانه[6] . شور ترانه[6] . بوسه[5] . همزبونی[5] . شعر تازه[5] . قلب سرد[5] . قلب من[5] . خنده و شادی[4] . صداقت[4] . عادت[4] . دلشکسته[3] . امید[3] . سکوت[3] . شب[2] . مهربون[2] . نور مهتاب[2] . بی نیازی[2] . خیال[2] . زمستون . سکوت . خاطره . بچه گانه . برف . عطر بارون . عطر گل . عکس . عکس چشم . قطره ی بارون . یکدلی . مستی . گلهای بهاری .


:: آرشیو ::

به یاد او
زندگی
بدانیم
به امید او
پیوست
بد عهدی
عاشقی
تو
وفا
محبت
سرنوشت
درد دل
پریشانی
پشیمانی
دلتنگی
سکوت
انتظار
حسرت
امید
من و تو
مرداد/86
وداع
شهریور/86
مهر/86
آبان/86
آذر/86
دی/86
اردیبهشت/87
تیر/87
مرداد/87
شهریور/87
آبان/87
بهمن/87
دی/87
اسفند/87
تیر 88



::( دوستان من لینک) ::

کامپیوتر، الکترونیک، روباتیک
رابطه، دوستی و عشق

:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو