زندگی ، عشق و دیگر هیچ

کوه یخی یکشنبه 86/4/3 ساعت 10:6 صبح
 یک شب از
فرط غم خاطره ها
 دست کولک مرا
 برد به دنیای شب بی خبری
دل من
 همگذر باد
به دریای شب حادثه شد
 نفسم قصد جدایی
 بنمود از بدنم
 چونکه دیدم
 ثمر راغب خون
رحمت همیاری نیست
 اثر کوه یخی
در قدم سرد زمستان
نظر مرده ی یخ
تن زیبای شقایق را
 بی دغدغه
 در خاک نهاد

نوشته شده توسط: آرش آریایی

آغوش کمان یکشنبه 86/4/3 ساعت 9:47 صبح
شده در این دل من
 جلوه ی رنگی پیدا
 نفسم از اثر خاطره اش
حبس شده
 من در آغوش کمانی
 که مرا در نگهش
کرده طلسم
 بازی پرتوی خورشید
 و غم اشک سپهر
 گذر هفت جدا
 رنگ دل گمشده
 را می بینم
بغض من در خوش جشن شب
سی گل عشق ،
کودکان
چون شده قربانی این
شهر کبود
 کشته از موشک نابودگر
 جغد ستم
تا به ابد
 بشکسته
 رنگ این تیرگی جور زمان
 نیست در آغوش کمان
 فقط این هفت جدا
رنگ شب نور سپید
 بازی پرتوی خورشید
 و غم اشک سپهر است
 که در این دل خود
 می بینم

نوشته شده توسط: آرش آریایی

بگذرید از من یکشنبه 86/3/6 ساعت 4:11 عصر

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
 که جز ملال نصیبی نمیبرید از من
 زمین سوخته ام نا امید و بی برکت
 که جز مراتع نفرت نمی چرید از من
 عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز
 در انتظار نفس های دیگرید از من
 خزان به قیمت جان جار می زنید اما
 بهار را به پشیزی نمی خرید از من
 شما هر اینه ، ایینه اید و من همه آه
 عجیب نیست کز اینسان مکدرید از من
 نه در تبری من نیز بیم رسوایی است
 به لب مباد که نامی بیاورید از من
 اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
 چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من
 چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست ؟
 شما که قاصد صد شانه بر سرید از من
برایتان چه بگویم زیاده بانوی من
 شما که با غم من آشناترید از من


نوشته شده توسط: آرش آریایی

بد عهدی یکشنبه 86/3/6 ساعت 4:7 عصر

مرا از مرگ باکی نیست از سختیش می ترسم 

ز می خوردن نمی ترسم از مستیش می ترسم

ندارم بیمی از دشمن ز دست دوست می نالم 

ندارم شِکوِه از بیگانگان از خویش می ترسم

ندارم وحشت از شیر و ببر و جمله ی گرگان 

از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم

ندارم ترسی از آن دزدی که گیرد راه مردم را 

از آن دزد مجاور در زمان خویش می ترسم

ندارم وحشت از تیر و تفنگ و جنگ و خونریزی 

ولی از آن آتش افروزان صلح اندیش می ترسم

مرا با خانغاه و خرقه و درویش کاری نیست  

 ولی از مسلمانان نادرویش می ترسم

اگر عقرب زند نیشم ندارم نوشی از دنبال 

از آن نوشی که دارد در پِیَش نیش می ترسم

ز هر گندم و جو فروشی دارم اندیشه 

ز بدخواهان در ظاهر ارادت پیش می ترسم

نمی ترسم من از ظلم و ندارم وحشت از ظالم 

ولی از آن مظلومان بس دلریش می ترسم

من ژولیده و کاری به کار خلق عالم نیست 

ولیکن از زبان خویش بیش از پیش می ترسم


نوشته شده توسط: آرش آریایی

این بار هم نشد یکشنبه 86/3/6 ساعت 4:2 عصر
این بار هم نشد که ببرم کمند را
 و ز پای عشق بگسلم این قید و بند را
 این بار هم نشد که به آتش در افکنم
 با شعله ای ز چشم تو هر چون و چند را
این بار هم نشد که کنم خاک راه عشق
 در مفدم تو ،‌منطق اندیشمند را
 این بار هم نشد که ز کنج دهان تو
 یغما کنم به بوسه ای آن نوشخند را
 تا کی زنم دوباره به گرداب دیگری
 در چشم های تو دل مشکل پسند را ؟
 پروایم از گزند تعلق مده که من
 همواره دوست داشته ام این گزند را
 من با تو از بلندی و پستی گذشته ام
کوتاه گیر قصه ی پست و بلند را

نوشته شده توسط: آرش آریایی

بد عهدی سه شنبه 86/3/1 ساعت 11:52 صبح
 همه حرف های توی دلم فقط اینها که با تو گفتم نیست
گاه چندین هزار جمله هنوز همه حرف های آدم نیست
باورم می شود که بسته شده همه آسمان آبی من
و کسی که تمام من شده بود باورم می شود که -کم کم- نیست

نوشته شده توسط: آرش آریایی

سنگها سه شنبه 86/3/1 ساعت 11:45 صبح
 از سنگ ها مپرس که خاموشند از سنگ ها مگیر که بیمارند
این سنگ  ها درست شبیه من با هر غروب خاطره ای دارند
این سنگ ها خلاصه یک کوهند تصویر عاشقانه اندوهند
اندوه اینکه بعد هزاران سال زندانیان چرخه تکرارند

نوشته شده توسط: آرش آریایی

بد عهدی سه شنبه 86/3/1 ساعت 11:43 صبح

تو کز لطافت صدها بهار لبریزی
چرا به ما که رسیدی همیشه پائیزی
ببین سراغ مرا هیچ کس نمی گیرد
مگر که نیمه شبی، غصه ای، غمی، چیزی


نوشته شده توسط: آرش آریایی

سخت است سه شنبه 86/3/1 ساعت 11:41 صبح
این را به پای بچگی ام نگذار دیگر برایم آب شدن سخت است
روزی هزار مرتبه از دستت لبریز التهاب شدن سخت است
وقتی کنار پنجره ای هر شب دنبال ردپای خودت هستی...
وقتی به فکر دسته گلی باشی از پشت در جواب شدن سخت است

نوشته شده توسط: آرش آریایی

بد عهدی یکشنبه 86/2/23 ساعت 12:6 عصر
بد عهدی

نوشته شده توسط: آرش آریایی

<      1   2   3   4   5      >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
118329


:: بازدیدهای امروز ::
13


:: بازدیدهای دیروز ::
42



:: درباره من ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

آرش آریایی
زندگی عشق

:: لینک به وبلاگ ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[17] . محبت[12] . وفا[10] . شعر عاشقانه[10] . مهربونی[9] . کلام عاشقانه[6] . شور ترانه[6] . بوسه[5] . همزبونی[5] . شعر تازه[5] . قلب سرد[5] . قلب من[5] . خنده و شادی[4] . صداقت[4] . عادت[4] . دلشکسته[3] . امید[3] . سکوت[3] . شب[2] . مهربون[2] . نور مهتاب[2] . بی نیازی[2] . خیال[2] . زمستون . سکوت . خاطره . بچه گانه . برف . عطر بارون . عطر گل . عکس . عکس چشم . قطره ی بارون . یکدلی . مستی . گلهای بهاری .


:: آرشیو ::

به یاد او
زندگی
بدانیم
به امید او
پیوست
بد عهدی
عاشقی
تو
وفا
محبت
سرنوشت
درد دل
پریشانی
پشیمانی
دلتنگی
سکوت
انتظار
حسرت
امید
من و تو
مرداد/86
وداع
شهریور/86
مهر/86
آبان/86
آذر/86
دی/86
اردیبهشت/87
تیر/87
مرداد/87
شهریور/87
آبان/87
بهمن/87
دی/87
اسفند/87
تیر 88



::( دوستان من لینک) ::

کامپیوتر، الکترونیک، روباتیک
رابطه، دوستی و عشق

:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو