سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

بد عهدی پنج شنبه 86/4/21 ساعت 10:18 صبح

من که تسبیح نبودم،تومراچرخاندی

مشت برمهره تنهایی من پیچاندی

مهردستان تودنبال دعایی می گشت

بارها دورزدی ذهن مرا گرداندی

ذکرهاگفتی وبرگفته خودخندیدی

 ازهمین نغمه تاریک مرا ترساندی

برلبت نام خدابود- خداشاهدماست

برلبت نام خدابود ومرا رقصاندی

دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت

عادتت را به غلط چرخه ایمان خواندی
قلب صدپاره ی من مهره ی صددانه نبود

 توولی گشتی واین گمشده را لرزاندی

جمع کن: رشته ایمان دلم پاره شدست

من که تسبیح نبودم ،تومرا چرخاندی.


نوشته شده توسط: آرش آریایی

بد عهدی پنج شنبه 86/4/21 ساعت 9:33 صبح

از من بریده ای و صدایم نمیکنی

 چون درد در منی و رهایم نمیکنی

 گم گشته ام میان تماشای چشم تو

 از این جنون تلخ جدایم نمیکنی

 هر شب چو باد می وزم از داغ یاد تو
اخر چرا؟ چه شد که دعایم نمیکنی؟

من اخرین پرنده ی گم کرده لانه ام

در اسمان خویش هوایم نمیکنی

 امشب میان کوچه تو را جار میزنم

اما تو باز رو به صدایم نمیکنی


نوشته شده توسط: آرش آریایی

*** یکشنبه 86/4/17 ساعت 11:55 صبح
 امشب ستاره های مرا آب برده است
 خورشید واره های مرا ،‌خواب خورده است
 نام شهاب های شهید شبانه را
 آفاق مه گرفته هم از یاد برده است
از آسمان بپرس که جز چاه و گردباد
 از چالش زمین چه به خاطر سپرده است
 دیگر به داد گمشدگان کس نمی رسد
آن سبز جاودانه هم انگار مرده است
 ماه جبین شکسته ی در خون نشسته را
 از چارچوب منظره دستی سترده است
 عشق - آتشی که در دلمان شعله می کشید
 از صورت هزار زمستان فسرده است
 ای آسمان که سایه ی ابر سیاه تو
 چون پنجه ای بزرگ گلویم فشرده است
 باری به روی دوش زمین تو نیستم
 من اطلسم که بار جهانم به گرده است

نوشته شده توسط: آرش آریایی

این بار یکشنبه 86/4/17 ساعت 11:47 صبح
این بار تیر مرگ به افسونت ایستاد
 وقتی که چشم های تو ،‌فرمان ایست داد
 بوی کدام برگ غنیمت شنیده بود
 این باد فتنه دست به غارت که می گشاد
شیرازه ی امید ،‌که از هم گسسته شد
 یک برگ نیمسوز به دست من اوفتاد
 نامت سیاه مشق ورق پاره ی من است
 هم رو سفید دفتر سودا از این سواد
 تا کی هوای من به سرت افتد و مرا
 با جامه های کاغذی ام آوری به یاد
 در بی نهایت است که شاید به هم رسند
 یکروز این دو خط موازی در امتداد
 تا خویش را دوباره ببینم هر اینه
 چشم تو باد و اینه ی دیگرم مباد
 بر جای جای دشنه ی او بوسه می دهم
 هیچم اگر چه عشق جز این زخم ها نداد
 غمگین در آستانه ی کولک مانده ام
 تا کی بدل به نعره شود مویه های باد

نوشته شده توسط: آرش آریایی

بی‌گاه یکشنبه 86/4/17 ساعت 11:20 صبح

 

بی‌گاهان خواهم مرد.
بی‌گاهان خود را در اینه ترور خواهم کرد.
بی‌گاهان خود را از پیچ جاده
به ابدیت دره خواهم سپرد.
من روزها را پیشاپیش کشته‌ام،
در شب‌هایی که چون خشکی
در تاریکی
از کنار لحظه‌ها آرام گذشته‌ام.


نوشته شده توسط: آرش آریایی

دروازه های ناگهانی سه شنبه 86/4/12 ساعت 4:1 عصر

شاعر بگو شب را چگونه صبح کردی ؟
 ایا دوباره تا سحر بیدار بودی ؟
 در انتظار روشنایی های مبهم
 ایینه دار سایه ی دیوار بودی ؟
 شاعر کدامین حسرت در گور خفته
 از دیدگانت خواب راحت را ربوده ؟
 ایا دوباره دستهای غیرت شعر
 دروازه های ناگهانی را گشوده ؟
هر شامگاهان تا سحر هر صبح تا شب
شاعر چرا شب زنده دار و بی قراری ؟
ایا تو با این تیره گردیها چو خورشید
 رنج سیاهی را به خاطر می سپاری ؟
شاعر قناعت کن مکن تنهایی ات را
باحسرت یک آه بی افسوس سودا !
 شاعر مکن سرمایه ی یم عمر دل را
 با درد مصنوعی ونامحسوس سودا
 بر هم مزن آرامش دنیای خود را
بگذار و بگذر سخت ، آسان ، خوب یا بد
 خورشید را فردا دوباره می توان دید
 بگذار شب آرام در بستر بخوابند
 چشم انتظار کیستی در سایه شب
 در جستجوی چیستی مهتاب در دست ؟
 از دیو و دد آزرده دنبال که هستی
 ای شیخ اینجا غیر تو آدم مگر هست ؟


نوشته شده توسط: آرش آریایی

ولی خوب سه شنبه 86/4/12 ساعت 3:57 عصر

در دروازه های شهر ما شد ناگهان بسته
 و مردم را ز حیرت بازو از وحشت دهان بسته
 کدامین معجزه بیهوده شال حاجت خود را
زمین دلشکسته بر ضریح آسمان بسته
حنایش پیش ما رنگی ندارد مرگ از ما نیست
 یقین این افترا زندگی بر ریش مان بسته
نمی خواهد به دنبال امیر قافله باشی
 همیشه تا بجنبی بار خود را کاروان بسته
 تهمتن هم نمی فهمد که تو فرزند ایرانی
خدا را شکر کن مادر به بازویت نشان بسته
عبورت از خیابان اشتباه محض بود آری
 فقط باید بدوشندت همین و بس زبان بسته
تو کوه غیرتی لیک از خجالت آب خواهی شد
 چرا که باز کوفه آب را بر میهمان بسته
اباذروار هر جا استخوان در دست وارد شو
 سگش را خواجه نشنیدی مگر بر آستان بسته
 سیاهی و سفیدی ریسمان و مار همواره
دهان شعر را این آسمان و ریسمان بسته
 شگفتا کور مادرزاد هم امروز امدیش را
 به چشم رودکی و بوی جوی مولیان بسته
 ولی خوب آرزویش را به متن گور خواهد برد
کسی که دل به مرگ قهرمان داستان بسته


نوشته شده توسط: آرش آریایی

بد عهدی سه شنبه 86/4/12 ساعت 3:46 عصر

من یه تیکه ابر تنهام توی آسمون آبی
یه اسیر بی زبونم توی اون چشمون آبی
باد سرد و وحشی شب مارو از همدیگه جدا کرد
برای به هم رسیدن خدارو باید صدا کرد
حالا اینجا تک و تنها دارم اشکامو می بارم
پر و خالی شدن از آب. همه ی این شده کارم
گرمای خورشید بی رحم تن خیسمو سوزونده
برای دریا و جنگل دیگه قطره ای نمونده
وجود سفید و نرمم شده تاریک مثل مردن
دیگه حتی جون ندارم برای لحظه شمردن
آخرقصه ی عمرم آخرین قطره ی آب
ته این جاده رسیدن واسه من مثل سراب
وقتی که به ابر سنگین رو وجودم خونه کردش
دیگه وقت مردن و حل شدنه تو تن سردش
همیشه ابرای کوچیک طعمه ی ابر بزرگن
دوتائی بازیگرای قصه ی بره و گرگن


نوشته شده توسط: آرش آریایی

اگه دست من بود... چهارشنبه 86/4/6 ساعت 1:18 عصر

اگه دست خود من بود
پا تو دنیا نمی ذاشتم
گل عشق و آرزو رو
توی قلبم نمی کاشتم
اگه چشمامو می خوندی
همیشه پیشم می موندی
رفتی اما ندونستی
منو از ریشه سوزوندی
اگه دست خود من بود
راه رفتنو می بستم
واسه خاطرت عزیزم
هر دلی رو می شکستم
هر کسی قسمتی داره
توی آلبوم زمونه
یکی دل میکنه میره
یکی تا ابد می مونه
حالا قسمت من این شد
تو گذشته جا بمونم
تو که پر کشیدی رفتی
من دیگه از کی بخونم
 


نوشته شده توسط: آرش آریایی

رفتی چهارشنبه 86/4/6 ساعت 1:11 عصر
آخر دل مارا تو فنا کردی و رفتی
بیهوده مرا چشم براه کردی و رفتی
آن کاخ امیدی که بنا کردم از عشقت
خاکستری از آن تو بپا کردی و رفتی
تو که دانی همه ترس من از هجر تو بود
پس چرا شهر دلم را تو رها کردی و رفتی
در توانم نبود دوری و هجر تو عزیز
گو که خواب است که اینگونه جفا کردی و رفتی

نوشته شده توسط: آرش آریایی

   1   2   3   4   5      >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
120953


:: بازدیدهای امروز ::
20


:: بازدیدهای دیروز ::
7



:: درباره من ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

آرش آریایی
زندگی عشق

:: لینک به وبلاگ ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[17] . محبت[12] . وفا[10] . شعر عاشقانه[10] . مهربونی[9] . کلام عاشقانه[6] . شور ترانه[6] . بوسه[5] . همزبونی[5] . شعر تازه[5] . قلب سرد[5] . قلب من[5] . خنده و شادی[4] . صداقت[4] . عادت[4] . دلشکسته[3] . امید[3] . سکوت[3] . شب[2] . مهربون[2] . نور مهتاب[2] . بی نیازی[2] . خیال[2] . زمستون . سکوت . خاطره . بچه گانه . برف . عطر بارون . عطر گل . عکس . عکس چشم . قطره ی بارون . یکدلی . مستی . گلهای بهاری .


:: آرشیو ::

به یاد او
زندگی
بدانیم
به امید او
پیوست
بد عهدی
عاشقی
تو
وفا
محبت
سرنوشت
درد دل
پریشانی
پشیمانی
دلتنگی
سکوت
انتظار
حسرت
امید
من و تو
مرداد/86
وداع
شهریور/86
مهر/86
آبان/86
آذر/86
دی/86
اردیبهشت/87
تیر/87
مرداد/87
شهریور/87
آبان/87
بهمن/87
دی/87
اسفند/87
تیر 88



::( دوستان من لینک) ::

کامپیوتر، الکترونیک، روباتیک
رابطه، دوستی و عشق

:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو