سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

به عشق تو یکشنبه 86/3/6 ساعت 4:9 عصر

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
 آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
 با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
 او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
 من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
 تا کور سوی اخترکان بشکند همه
 از نام تو به بام افق ها ،‌ علم زدم
 با وامی از نگاه تو خورشید های شب
 نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم
 هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود
 تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم
 تا عشق چون نسیم به خکسترم وزد
 شک از تو وام کردم و در باورم زدم
از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم


نوشته شده توسط: آرش آریایی

عشق سه شنبه 86/3/1 ساعت 12:11 عصر
بیا که از شب دوشین در اضطراب توام
چو صبح منتظر تیغ آفتاب توام
سپید بخت منا، حال تیره روزان بین
تو آفتابی و من شام در رکاب توام
چه پرسشی است، که چون سر به جیب در بردی؟
چنین نشسته در اندیشه ی جواب توام
به روی من بفشان زلف عنبر افشان را
که همچو باد صبا نشئه ی گلاب توام
درون هر رگ جانم چو برگ گل جاری ست
هنوز لذت آغوش پیچ و تاب توام
ز باده نوشی و مستی نمی کنم پرهیز
که همچو نرگس بیمار تو خراب توام
کتاب حکمت و دین را به آب می شستم
چو عشق نکته ای آموخت از کتاب توام
اگر چه نیست حسابی به کار اهل هنر
همیشه بنده ی الطاف بی حساب توام

نوشته شده توسط: آرش آریایی

افسوس چهارشنبه 86/2/19 ساعت 12:58 عصر

قاصدک هم قصه ی عشق شما را تا  شنید        عاشقت شد،پشت بر من کرد،از دستم پرید

من که توصیفی فقط از رویتان را گفته ام         گرگ شد با این که حتی قرص ماهت را ندید 

دوست دشمن شد اصولا اتفاقی خاص نیست       باز هم دستت نقاب روی خنجر را کشید

گام هایت می نوازد گوش تنگ کوچه را          کاش می شد از خیابان انعکاسش را خرید 

برگ های عمر من می ریزد و پائیز نیست      دوست دارد فرش سبزی پیش پایت می کشید

برگ های عمر من می ریزد و پائیز نیست      کاش می شد زردی این برگ ها را سبز دید

برگ های عمر من می ریزد و پائیز نیست      کاش گوشَت خش خش این برگ ها را می شنید


نوشته شده توسط: آرش آریایی

بغضِ چهارشنبه 86/2/19 ساعت 12:55 عصر

گفتی که عاشق تر نشو، اینجا برایت جای نیست

درگیر عشق من نشو ؛ عشقی که پایاپای نیست 

گفتی که حرفت را بزن! وقت عزیزم را نگیر

  در قهوه‌نوشیهای من دیگر مجال چای نیست 

گفتی ، برو! شعر و غزل مال خودت ،من نیستم!

  گفتی ملاک عاشقی آواز و هوی و های نیست 

  گفتی دلم را می‌زنی ! بیهوده دست و پا نزن

گفتم که می‌میرم ولی این حق دست و پای نیست 

گفتی که تکراری شدم،گفتم که حق با توست ؛آه

خود اعتراف است این ولی محتاجِ آه و آی نیست! 

من را ببخش اربابِ دل ! اینجای این شعرِ غریب

این بغضِ نشکن پاره شد ؛بغضی دگر در نای نیست


نوشته شده توسط: آرش آریایی

بهشت آرزو چهارشنبه 86/2/19 ساعت 12:51 عصر

بر جگر داغی ز عشق لاله رویی یافتم
در سرای دل بهشت آرزویی یافتم
عمری از سنگ حوادث سوده گشتم چون غبار
تا به امداد نسیمی ره به کویی یافتم
خاطر از ایینه صبح است روشن تر مرا
این صفا از صحبت پاکیزه رویی یافتم
گرمی شمع شب افروز آفت پروانه شد
سوخت جانم تا حریف گرم خویی یافتم
بی تلاش من غم عشق تو ام در دل نشست
 گنج را در زیر پا بی جستجویی یافتم
تلخکامی بین که در میخانه دلدادگی
بود پر خون جگر هر جا سبویی یافتم
چون صبا در زیر زلفش هر کجا کردم گذار
بک جهان دل بسته بر هر تارمویی یافتم
ننگ رسوایی رهی نامم بلند آوازه کرد
خاک راه عشق گشتم آبرویی یافتم


نوشته شده توسط: آرش آریایی

دل من چهارشنبه 86/2/19 ساعت 10:52 صبح

دل من ! باز مثل سابق باش
 با همان شور و حال عاشق باش
 مهر می ورز و دم غنیمت دان
 عشق می باز و با دقایق باش
بشکند تا که کاسه ات را عشق
 از میان همه تو لایق باش
 خواستی عقل هم اگر باشی
 عقل سرخ گل شقایق باش
 شور گرداب و کشتی سنگین ؟
نه اگر تخته پاره قایق باش
 بار پارو و لنگر و سکان
 بفکن و دور از این علایق باش
 هیچ باد مخالف اینجا نیست
 با همه بادها موافق باش


نوشته شده توسط: آرش آریایی

زندگی با عشق پنج شنبه 86/2/13 ساعت 10:8 صبح

عشق و رســوایی همیشه توام است
عاشـــــــــق فارغ ز رسوایی کم است

در حریمـــــم عشق جای عقل نیست
عاشـــقی با عاقـــلی دور از هم است

هر که را با عشـــــــــــــق دیدم آشنا
با خـــــرد بیگانه با دل محــــــرم است

زندگی با عشـــــــــق معنا می شود
بی حضور عشــــــق دنیا مبهم است

برگ و بار عاشــــــقی خون دل است
ریشه های عشق در خاک غم است

در دلم آهســـــــته می گرید کسی
بارش بـــــــاران در اینجا نم نم است

چــــــهره زردم به اشک آغشته شد
روی این پژمرده گل هم شبنم است

بی حضور چشمهای روشنت
لحـــــــــظه های ماتم است

یادت ای آرام بـــــــخش زندگی
درد بی درمان ما را مرهم است


نوشته شده توسط: آرش آریایی

نگاه ها چهارشنبه 86/2/12 ساعت 1:47 عصر
فکر می کردم زرد است
 گفتی نارنجی ست
حالا به چشم ِ من
 این گل
هم زرد است هم نارنجی
 رنگ ِ تازه
اگر چه بی نام
 اضافه شده بر گنجینه ی رنگارنگ ام
 با نگاه ِ نارنجی ِ تو

نوشته شده توسط: آرش آریایی

سوگند چهارشنبه 86/2/12 ساعت 12:7 عصر
گرانبار شد ، گوشم از پند ها
برآنم ، که تا بُگسلم بَندها
هر آن دل ، که شد بسته ی دام ِ عشق
رهایی نیابد به ترفندها
پرستنده ام بر تو ، ای خانه سوز
کجا ترسم ، از شرم ِ پیوند ها
ز تنهاییم ، باغ ِ دل تیره بود
تو جانش دمیده به لبخند ها
کنون ، چامه گویم بران روی و موی
در آغوش ِ هر چامه ، گلقندها
به افسون ِ آن چشم ِ مستت که هست
مرا تکیه پروردِ سوگندها
که از شور ِ مهرت ، چنان سرخوشم
که بر کام ِ دل ، آرزومندها
مرا بندگی بین و در سایه گیر
که شرط است ، لطف از خداوندها
تو نور ِ دلی ، ای فروزنده بخت
که بازت نجویم همانند ها
خوش آندم ، که افشانمت جان به پای
چو بر گونه ی آذر ، اسپند ها

نوشته شده توسط: آرش آریایی

روزگاری دل او را به دلم منزل شد سه شنبه 86/2/11 ساعت 12:35 عصر
روزگاری دل او را به دلم منزل شد
سینه تنگ سرا پرده آن محفل شد
جان به تنگ آمد و از پشت لب بسته ما
بر زبان رفت دوصد نکته برون از دل شد
دل من سخت گرفتار می و میخانه
این چنین گشت کز احوال جهان غافل شد
مدتی نیز به توبه سپری گشت ولی
سعی بیحاصل و هم توبه من باطل شد
تو بگو کودک راه طرب و عشق به من
جز گنهکاری و حرمان و ضرر حاصل شد؟
آن مه روشن و خوشرو که رخش نیک نمود
شمع خاموش همی دولت مستعجل شد
بخت من نیز دمی در دل باغی خندید
دیدی آخر ز همان بخت قدم در گل شد؟
دم ز عشق و دل عاشق نزنم من دیگر
کار من در دو جهان نیز از آن مشکل شد
بعد از این از دل بیگانه حذر کن
دست افشان که دگر عاشق ما عاقل شد  

نوشته شده توسط: آرش آریایی

<      1   2   3   4      >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
118301


:: بازدیدهای امروز ::
27


:: بازدیدهای دیروز ::
32



:: درباره من ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

آرش آریایی
زندگی عشق

:: لینک به وبلاگ ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[17] . محبت[12] . وفا[10] . شعر عاشقانه[10] . مهربونی[9] . کلام عاشقانه[6] . شور ترانه[6] . بوسه[5] . همزبونی[5] . شعر تازه[5] . قلب سرد[5] . قلب من[5] . خنده و شادی[4] . صداقت[4] . عادت[4] . دلشکسته[3] . امید[3] . سکوت[3] . شب[2] . مهربون[2] . نور مهتاب[2] . بی نیازی[2] . خیال[2] . زمستون . سکوت . خاطره . بچه گانه . برف . عطر بارون . عطر گل . عکس . عکس چشم . قطره ی بارون . یکدلی . مستی . گلهای بهاری .


:: آرشیو ::

به یاد او
زندگی
بدانیم
به امید او
پیوست
بد عهدی
عاشقی
تو
وفا
محبت
سرنوشت
درد دل
پریشانی
پشیمانی
دلتنگی
سکوت
انتظار
حسرت
امید
من و تو
مرداد/86
وداع
شهریور/86
مهر/86
آبان/86
آذر/86
دی/86
اردیبهشت/87
تیر/87
مرداد/87
شهریور/87
آبان/87
بهمن/87
دی/87
اسفند/87
تیر 88



::( دوستان من لینک) ::

کامپیوتر، الکترونیک، روباتیک
رابطه، دوستی و عشق

:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو