سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

سکوت دوشنبه 86/4/25 ساعت 3:26 عصر

دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند

رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد

و هر دانه ی برفی

 به اشکی نریخته می ماند

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

از حرکات ناکرده

 اعتراف به عشق های نهان

وشگفتی های بر زبان نیامده ...

در این سکوت حقیقت ما نهفته است

حقیقت تو و من


نوشته شده توسط: آرش آریایی

سکوت دوشنبه 86/4/25 ساعت 3:12 عصر

کاش میدانستم درآن سوی نگاهت چه رازی نهفته است کاش میتوانستم بی پروا راز نهفته در سکوت را

برایت آشکار کنم وآواز تنهاییم را به گوش تمام رهگذران تقدیر برسانم . کاش میدانستی که در نبود تو

چگونه به آغوش سرد اندوه پناه بردم . فقط برای یکبار قدم در گلستان خیالم بگذار رخصتی ده تا بر

تنهایی خویش خط بطلان بکشم و بگذار با تو فراموش کنم: تهاجم اندوه را.


نوشته شده توسط: آرش آریایی

سکوت یکشنبه 86/4/17 ساعت 12:22 عصر

گفتم که سکوت ... ! از چه رو لالی و کور ؟
 فریاد بکش ،‌که زندگی رفت به گور
 گفتا که خموش ! تا که زندانی زور
 بهتر شنود ، ندای تاریخ ز دور
 بستم ز سخن لب ، و فرا دادم گوش
 دیدم که ز بیکران ،‌دردی خاموش
 فریاد زمان ،‌رمیده در قلب سروش
کای ژنده بتن ،‌ مردن کاشانه به دوش
 بس بود هر آنچه زور بی مسلک پست
 در دامن این تیره شب مرده پرست
 با فقر سیاه.... طفل سرمایه ی مست
 قلب نفس بیکستان ، کشت ... شکست
 دل زنده کنید تا بمیرد ناکام
 این نظم سیاه و ... فقر در ظلمت شام
 برسر نکشد ، خزیده از بام به بام
 خون دل پا برهنگان ، جام به جام
نابود کنید . یأس را در دل خویش
 کاین ظلمت دردگستر ، زار پریش
 محکوم به مرگ جاودانی است ... بلی
شب خاک بسر زند ، چو روز اید پیش


نوشته شده توسط: آرش آریایی

آهنگی در سکوت یکشنبه 86/4/17 ساعت 12:18 عصر

بپیچ ای تازیانه ! خرد کن ، بشکن ستون استخوانم را
 به تاریکی تبه کن ، سایه ی ظلمت
بسوزان میله های آتش بیداد این دوران پر محنت
 فروغ شب فروز دیدگانم را
 لگدمال ستم کن ، خوار کن ، نابود کن
 در تیره چال مرگ دهشتزا
امید ناله سوز نغمه خوانم را
 به تیر آشیاسوز اجانب تار کن ، پاشیده کن از هم
پریشان کن ، بسوزان ، در به در کن آشیانم را
بخون آغشته کن ، سرگشته کن در بیکران این شب تاریک وحشتزا
 ستمکش روح آسیمه ، سر افسرده جانم را
 به دریای فلکت غرق کن ، آوازه کن ، دیوانه ی وحشی
 ز ساحل دور و سرگردان و تنها
 کشتی امواج کوب آرزوی بیکرانم را با وجود این همه زجر و شقاوتهای بنیان کن
 که می سوزاند اینسان استخوان های من و هم میهنانم را
 طنین افکن سرود فتح بیچون و چرای کاررا
سر می دهم پیگیر و بی پروا ! و در فردای انسای
 بر اوج قدرت انسان زحمتکش
 به دست پینه بسته ، میفزارم پرچم پرافتخار آرمانم را


نوشته شده توسط: آرش آریایی

سکوت یکشنبه 86/2/23 ساعت 11:49 صبح
وقتی تــــو بــــودی ،
سکـوت آنــچنان زیبـــا بــود ،
که می شد خــوشه های محبت را از خیال نام تو چیـد!

وقتی تــــو بــــودی ،
بــاور بــا تـــو بودن ،
تنها به خوابی می ماند که با نسیم صبحگاهی از آسمان خیالم

به فراموشی سپرده می شد!

ولی وقتی بــروی !

شاید باور بی تـــو بودن ، نگاه سرد مرا به مهربانی یک دوســت

بیشتر آشـــنا کــند.

نوشته شده توسط: آرش آریایی

سکوت یکشنبه 86/2/23 ساعت 11:43 صبح

گم گشته ام در کویر سکوت

صدایی می رسدم

گوش دهید

من متراکم از نگاههایی هستم

که هیچوقت بر زبان جاری نشد

نگاههایی که

طعم فراموش شده تبسم را نچشید

من کیستم

جز رد پای آرمیده بر کویر

یا نهالی که

در حسرت یک جرعه نگاه

خشکیده است .....


نوشته شده توسط: آرش آریایی

سکوت یکشنبه 86/2/23 ساعت 11:41 صبح

هنوز،

سکوت بهترین فریاد است

که نفس نکشم

که حبس کنم در زندان دلم

هر چه که دوستت دارم!!

که خودت بشنوی

آنگاه فریاد خواهم زد

بی سکوت

در برهوت مهتابی چشمانت

دوستت دارم همیشه ام را .....


نوشته شده توسط: آرش آریایی

سکوت یکشنبه 86/2/23 ساعت 11:32 صبح
من به اندوه درون می اندیشم
و به آن لحظه که تو می آیی
و به آن دم که مرا می خواهی
و به آن کولی مژگان بلند
که ندانسته دلم را سد کرد
و نفهمید که با من بد کرد
من به آن لحظه فرا خوانده شدم
که سکوت است و سکوت است و سکوت
و در آن شمعی ست در حال سقوط


نوشته شده توسط: آرش آریایی

سکوت یکشنبه 86/2/23 ساعت 11:28 صبح

یک سال نقش فاصله هامان سکوت بود 

شاید برای حرف زدن از عشق زود بود

ای کاش قفل سخت سکوت تو میشکست

یا در نگاه سرد تو خورشید می نشست

من موج خسته بودم و تو ساحلم شدی

با یک نگاه ساکن شهر دلم شدی

اکنون ولی به ساحل باور رسیده ام

دیگر گذشت فصل و به آخر رسیده ام

 آری کویر تشنه به باران نمی رسد

این قصه تا ابد به پایان نمی رسد...


نوشته شده توسط: آرش آریایی


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
120976


:: بازدیدهای امروز ::
43


:: بازدیدهای دیروز ::
7



:: درباره من ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

آرش آریایی
زندگی عشق

:: لینک به وبلاگ ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[17] . محبت[12] . وفا[10] . شعر عاشقانه[10] . مهربونی[9] . کلام عاشقانه[6] . شور ترانه[6] . بوسه[5] . همزبونی[5] . شعر تازه[5] . قلب سرد[5] . قلب من[5] . خنده و شادی[4] . صداقت[4] . عادت[4] . دلشکسته[3] . امید[3] . سکوت[3] . شب[2] . مهربون[2] . نور مهتاب[2] . بی نیازی[2] . خیال[2] . زمستون . سکوت . خاطره . بچه گانه . برف . عطر بارون . عطر گل . عکس . عکس چشم . قطره ی بارون . یکدلی . مستی . گلهای بهاری .


:: آرشیو ::

به یاد او
زندگی
بدانیم
به امید او
پیوست
بد عهدی
عاشقی
تو
وفا
محبت
سرنوشت
درد دل
پریشانی
پشیمانی
دلتنگی
سکوت
انتظار
حسرت
امید
من و تو
مرداد/86
وداع
شهریور/86
مهر/86
آبان/86
آذر/86
دی/86
اردیبهشت/87
تیر/87
مرداد/87
شهریور/87
آبان/87
بهمن/87
دی/87
اسفند/87
تیر 88



::( دوستان من لینک) ::

کامپیوتر، الکترونیک، روباتیک
رابطه، دوستی و عشق

:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو