سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

سایه ای در جاده سه شنبه 86/4/12 ساعت 3:59 عصر
 هر کسی شد زاده می میرد مگر نه ؟
 دل به هستی داده می میرد مگر نه ؟
 کل شی هالک الا عشق ... آری
 عشق فوق العاده می میرد مگر نه ؟
 زندگی ها می شود سرکوب اما
 نسل میخ استاده می میرد مگر نه ؟
 گرگ خفته یا شبان فرقی ندارد
 گوسفند آماده می میرد مگر نه ؟
دست و پاچه لاشه خوار دستپاچه
لب به لب ننهاده می میرد مگر نه ؟
آدمی را چه به سیب و کرم مرده
 نر برای ماده می میرد مگر نه ؟
باغ زندانی دیوار راست باشد
 سرو که آزاده می میرد مگر نه ؟
آب اگر آلوده ماهی نباشد
چشمه پک و ساده می میرد مگر نه ؟
مرد دایم باده در دست و همیشه
 زن به دست باده می میرد مگر نه ؟
 در نمازستان جنگل تک تنها
 مست بر سجاده می میرد مگر نه ؟
می گریزد راه و روی کفش هایش
 سایه ای در جاده می میرد مگر نه ؟
واق و واق و واق و پیش و پیش و پیش و
 هر که پس افتاده می میرد مگر نه ؟
بحث سگها نیست تنها آدمی هم
 گاه با قلاده می میرد مگر نه ؟

نوشته شده توسط: آرش آریایی

حرمت یاد یکشنبه 86/4/3 ساعت 4:6 عصر
آخر از آتش غم دل به تب دوست فتاد
 ساقیا ! شکر که خود را به ره دوست نهاد
 چون در این بی خبری حزن گران جرمش بود
 خود ندانست که این کار گیاهست و جماد
 قدح شکر به لب چون ببرد رند طریق
گویی آن سکر غریب اید ازین محفل شاد
چون سیه روی به خاک ره او کرد سجود
گفت مرشد که چنین باد همی حرمت یاد
باید این فاصله ها در ره افسانه نهاد
همچو آن ایت ره مادر هستی چو بزاد
ما که در دلشدگی ره به ثریا بردیم
 اینچنین است گریز از حسد و بخل و فساد

نوشته شده توسط: آرش آریایی

موج شوم یکشنبه 86/4/3 ساعت 9:52 صبح
قطره های حادثه
در خیال موج شوم
دست تر به دست هم
عازم رها شدن
از غبار رخت تن
در نگاه آسمان
صحنه های دلخراش
دست ها به رنگ خون
ارزش حیات ما
گشته برگ سرنگون
حاصلش هجوم مرگ
کشتزار بی حصاد
قطره های موج شوم
غافل از حصار شب
رفته از حضور یاد
کشته های حادثه
زهر تلخ عصر ما
در خیال رفتنم
من از درد عاشقی
چون پرنده صحبت از
آشیانه می کنم

نوشته شده توسط: آرش آریایی

سرنوشت دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:31 عصر
اعرابئی به دجله کنار از قضای چرخ
روزی به نیستانی شد ره سپر همی
نا گه کینه توزی گردون گرگ خوی
 شیری گرسنه گشت بدو حمله ور همی
مسکین ز هول شیر هراسان و بیمنک
شد بر قراز نخلی آسیمه سر همی
چون بر فراز نخل کهن بنگریست مرد
ماری غنوده دید در آن برگ و بر همی
گیتی سیاه گشت به چشمش که شیر سرخ
بودش به زیر و مار سیه بر زبر همی
نه پای آنکه اید ز آن جایگه فرود
نه جای آن که ماند بر شاخ همی
خود را درون دجله فکند از فراز نخل
کز مار گرزه وارهد و شیر نر همی
بر شط فر نیامده آمد به سوی او
بگشاده کام جانوری جان شکر همی
 بیچاره مرد ز آن دو بلا گرچه برد جان
درماند عاقبت به بلای دگر همی
از چنگ شیر رست و ز چنگ قضا نرست
 القصه گشت طعمه آن جانور همی
جادوی چرخ چون کند آهنگ جان تو
زاید بلا و حادثه از بحر و بر همی
کام اجل فراخ و تو نخجیر پای بند
 دام قضا وسیع و تو بی بال و پر همی
 ور ز آنکه بر شوی به فلک همچو آفتاب
صیدت کند کمند قضا و قدر همی

نوشته شده توسط: آرش آریایی


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
120969


:: بازدیدهای امروز ::
36


:: بازدیدهای دیروز ::
7



:: درباره من ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

آرش آریایی
زندگی عشق

:: لینک به وبلاگ ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[17] . محبت[12] . وفا[10] . شعر عاشقانه[10] . مهربونی[9] . کلام عاشقانه[6] . شور ترانه[6] . بوسه[5] . همزبونی[5] . شعر تازه[5] . قلب سرد[5] . قلب من[5] . خنده و شادی[4] . صداقت[4] . عادت[4] . دلشکسته[3] . امید[3] . سکوت[3] . شب[2] . مهربون[2] . نور مهتاب[2] . بی نیازی[2] . خیال[2] . زمستون . سکوت . خاطره . بچه گانه . برف . عطر بارون . عطر گل . عکس . عکس چشم . قطره ی بارون . یکدلی . مستی . گلهای بهاری .


:: آرشیو ::

به یاد او
زندگی
بدانیم
به امید او
پیوست
بد عهدی
عاشقی
تو
وفا
محبت
سرنوشت
درد دل
پریشانی
پشیمانی
دلتنگی
سکوت
انتظار
حسرت
امید
من و تو
مرداد/86
وداع
شهریور/86
مهر/86
آبان/86
آذر/86
دی/86
اردیبهشت/87
تیر/87
مرداد/87
شهریور/87
آبان/87
بهمن/87
دی/87
اسفند/87
تیر 88



::( دوستان من لینک) ::

کامپیوتر، الکترونیک، روباتیک
رابطه، دوستی و عشق

:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو