سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

دلتنگی دوشنبه 86/4/25 ساعت 3:24 عصر

دلتنگی هایم را با تو تقسیم می کنم در برگریزان خاطرات

دلتنگی هایم تنها چیزهایی است که دارم

دلتنگی هایم را دوست دارم چون بوی تو را می دهد

چون لبریز از یاد توست

دلتنگی هایم گاهی آواز می شوند

و سکوت تنهایم را می شکنند

گاهی آینه می شوند و چنان تو را نشان می دهند

که می شود قابشان کرد

گاهی پرنده می شوند و در رویای با تو بودن پرواز می کنند

من آنها را دوست دارم و ایمان دارم که

بالاخره غروب دلتنگی هایم به سپیده دلخوشی هایم

که تو باشی خواهد پیوست


نوشته شده توسط: آرش آریایی

دلتنگی دوشنبه 86/4/25 ساعت 3:20 عصر

لبخند او چقدر شبیه من است

آه ای شباهت دور!

ای چشمهای مغرور!

این روزها که جرات دیوانگی کم است

بگذار باز هم به تو برگردم!

بگذار دست کم

گاهی تو را در خواب ببینم!

بگذار در خیال تو باشم!

بگذار...........

بگذریم!

این روزها

خیلی برای گریه دلم تنگ است!


نوشته شده توسط: آرش آریایی

قصه ما و شما یکشنبه 86/4/3 ساعت 9:44 صبح
امشب از فاصه ما و شما
 می گذرم
این دلم ،
 راه مرا می نگرد
 قاصد صبح سپید
 آنکه در اینه این
 شب مهتابی من
 می گرید
از غزلخانه عشق
قصه ما و شما
 اندر این اینه رنگزده
 جیوه اندود به بیرنگی خود
می شود جلوه هستی
ره فردا
 پیدا
من در آن
 قرمز مستی
 سینه جنگ سراب
 سبزی خاطره عاطفه
را می بینم
 زردی نفرت یک
قرن فراق
 قصه ما و شما
 ناگهان از گذر سرد زمان
 در شب مستی این بی خبری
 غم همدردی یاران
 در دل برف سپید
 رنگ خکستری فاصله را می گیرد
 او که زد رنگ
به این بی رنگی
 چونکه از جور خزان گذرش
این سپیدی
 همه جا زرد نمود

نوشته شده توسط: آرش آریایی

امشب یکشنبه 86/3/6 ساعت 4:11 عصر

امشب غم تو در دل دیوانه نگنجد
 گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد
 تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
 آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد
بیرون زده ام تا بدرم پرده ی شب را
 کاین نعره ی دیوانه به کاشانه نگنجد
 خمخانه بیارید که آن باده که باشد
 در خورد خماریم به پیمانه نگنجد
 میخانه ی بی سقف و ستون کو که جز آنجا
 جای دگر این گریه ی مستانه نگنجد
 مجنون چه هنر کرد در آن قصه ؟ مرا باش
 با طرفه جنونی که به افسانه نگنجد
 تا رو به فنایت زدم از حیرت خود پر
 سیمرغم و سیمرغ تو در لانه نگنجد
در چشم منت باد تماشا که جز اینجا
دیدار تو در هیچ پریخانه نگنجد
 دور از تو چنانم که غم غربتم امشب
 حتی به غزل های غیربانه نگنجد

 


نوشته شده توسط: آرش آریایی

پیام سه شنبه 86/3/1 ساعت 12:16 عصر

شبی میان من و ماه گفتگویی رفت
بیاد روی تو بودیم و آزرویی رفت
سری که در بر دنیا فرو نمی آمد
بپای بوسی عیار فتنه جویی رفت
به خواب دیده ی من ای خیال تو سبز
زهی به همت بحری که در سبویی رفت
چو چشم آهوی چین بر نگردد از سر ناز
دلی که چون دل من در هوای بویی رفت
سحر به بوی پیام تو همچو غنچه دلم
چنان شکفت که هر برگ آن به سویی رفت
سفینه ی غزلم می رود به بحر خیال
چنان لطیف که گویی بر آب قویی رفت


نوشته شده توسط: آرش آریایی

چشمه ی مهتاب سه شنبه 86/3/1 ساعت 12:14 عصر

امشب چو دود زلف تو در تاب رفته ام
بیدار و هوشیارم و در خواب رفته ام
جام لبالب و لب نوشین خوشگوار
بیرون ز آتش آمده در آب رفته ام
تا سر خط پیاله می ناب خورده ام
تا در حریم این غزل ناب رفته ام
شوخی ز چشم مست تو آموختم که مست
امشب به خواب گوشه ی محراب رفته ام
نور است هر چه در نظرم جلوه می کند
روشندلان به چشمه ی مهتاب رفته ام
در عالم مپرس و مگو راه برده ام
بیدار و هوشیارم و در خواب رفته ام


نوشته شده توسط: آرش آریایی

دلتنگی یکشنبه 86/2/23 ساعت 11:21 صبح

دلم گرفته از این روزگار دلتنگی
گرفته اند دلم را به کـار دلتنگی

دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند
گــــرفت آینــــــه ام را غـبار دلتنگی

شکست پشت من از داغ بی تو بودنها
به روی شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگی

درون هاله ای از اشک مانده سرگردان
نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگی

از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی
نشسته ایم من و دل کـــــنار دلتنگی

دگر پرنده احساس مــن نمی خواند
مگر سرود غم از شاخسار دلتنگی

بیا که ثانیه ها بی تو کند می گذرد
بیا که بگذرد این روزگـــــار دلتنگی


نوشته شده توسط: آرش آریایی

دلم تنگ است چهارشنبه 86/2/19 ساعت 1:3 عصر

دلم تنگ است برایت  

ای تنها یادگار دوران سرخوشی

زمین هم کشیدن بار غمت را تاب نیاورد

پس دل کوچکت چگونه تحمل میکرد

آخرین نگاهت حاکی از رفتن بود

و سرشار از شرمندگی

که دیگر تحملت سر آمده بود

این آخرین دیدار بود

و لحظه گسستن من از خاطرات قدیم

آه که چقدر دلم تنگ است


نوشته شده توسط: آرش آریایی

گلبرگ خونین چهارشنبه 86/2/19 ساعت 12:18 عصر
ز خون رنگین بود چون لاله دامانی که من دارم
بود صد پاره همچون گل گریبانی که من دارم
مپرس ای همنشین احوال زار من که چون زلقش
پریشان گردی از حال پریشانی که من دارم
سیه روزان فراوانند اما کی بود کس را ؟
چنین صبر کم و درد فراوانی که من دارم
غم عشق تو هر دم آتشی در دل برافروزد
بسوزد خانه را ناخوانده مهمانی که من دارم
بترک جان مسکین از غم دل راضیم اما
به لب از ناتوانی کی رسد جانی که من دارم ؟
بگفتم چاره کار دل سرگشته کن گفتا :
بسازد کار او برگشته مژگانی که من دارم
ندارد صبح روشن روی خندانی که او دارد
ندارد ابر نیسان چشم گریانی که من دارم
ز خون رنگین بود چون برگ گل اوراق این دفتر
مصیبت نامه دلهاست دیوانی که من دارم
رهی از موج گیسویی دلم چون اشک میلرزد
به مویی بسته امشب رشته جانی که من دارم

نوشته شده توسط: آرش آریایی


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
120973


:: بازدیدهای امروز ::
40


:: بازدیدهای دیروز ::
7



:: درباره من ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

آرش آریایی
زندگی عشق

:: لینک به وبلاگ ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[17] . محبت[12] . وفا[10] . شعر عاشقانه[10] . مهربونی[9] . کلام عاشقانه[6] . شور ترانه[6] . بوسه[5] . همزبونی[5] . شعر تازه[5] . قلب سرد[5] . قلب من[5] . خنده و شادی[4] . صداقت[4] . عادت[4] . دلشکسته[3] . امید[3] . سکوت[3] . شب[2] . مهربون[2] . نور مهتاب[2] . بی نیازی[2] . خیال[2] . زمستون . سکوت . خاطره . بچه گانه . برف . عطر بارون . عطر گل . عکس . عکس چشم . قطره ی بارون . یکدلی . مستی . گلهای بهاری .


:: آرشیو ::

به یاد او
زندگی
بدانیم
به امید او
پیوست
بد عهدی
عاشقی
تو
وفا
محبت
سرنوشت
درد دل
پریشانی
پشیمانی
دلتنگی
سکوت
انتظار
حسرت
امید
من و تو
مرداد/86
وداع
شهریور/86
مهر/86
آبان/86
آذر/86
دی/86
اردیبهشت/87
تیر/87
مرداد/87
شهریور/87
آبان/87
بهمن/87
دی/87
اسفند/87
تیر 88



::( دوستان من لینک) ::

کامپیوتر، الکترونیک، روباتیک
رابطه، دوستی و عشق

:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو