سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

حدود جوانی یکشنبه 86/4/17 ساعت 12:29 عصر

از شمال محدود است ، به اینده ای که نیست
 به اضافه ی عم پیری و سایه ی مخوف ممات
 از جنوب به گذشته ی پوچی پر از خاطرات تلخ
 گاهی اوقات شیرین
 مشرق ، طلوع آفتاب عشق ، صلح با مرگ
شروع جنگ حیات
 مغرب ، فرسنگها از حیات دور ، آغوش تنگ گور
 غروب عشق دیرین
این چه حدودیست ! ایا شنیده ای و میدانی ؟
 حدود دنیای متزلزلی است موسوم به : جوانی


نوشته شده توسط: آرش آریایی

چه خواهدگفت فردا سه شنبه 86/4/12 ساعت 3:54 عصر
کبوتر بال نگشوده به چنگ باز می افتد
 دوباره اتفاق آخر از آغاز می افتد
چه بازی های زشتی دارد این دوران شطرنجی
که در هر جنگ اول از همه سرباز می افتد
همینکه یک پرستو در قفس خاموش می میرد
 همینکه یک قناری خسته از آواز می افتد
همینکه ترس از بازندگی بال و پرش را ریخت
بشر تازه به فکر هجرت و پرواز می افتد
 شود تا در و گوهر از هزاران قطره ی باران
یکی از ابر چشم آسمان ممتاز می افتد
 نیاز آسمان دارد یقین نیلوفر مرداب
 که اینگونه به دست و پای سروناز می افتد
 چه خواهد گفت فردا درقلمگاه ادب وقتی
 خدا چشمش به چشم قاتل الفاظ می افتد
نمی خواهد بماند از رسالت باز می ماند
 نمیخواهد بیفتد از اصالت باز می افتد
 بزن مطرب دوباره کیف ها را کوک باید کرد
 که نبض زندگی آخر به دست ساز می افتد
 همینطور آدمی باید براند تند در خکی
 اگر چه گاهگاهی هم به دست انداز می افتد

نوشته شده توسط: آرش آریایی

از تبار سبز سه شنبه 86/4/12 ساعت 3:44 عصر
گاهی از غم گاهی از شادی برایت می سرایم
 گاهی از احساس همزادی برایت می سرایم
 گاهگاهی نیز با این طبع شیرینی که دارم
 می نشینم شعر فرهادی برایت می سرایم
قصه ی آن روزهای خوب را یا می نویسم
 یا که با طبعی خدادادی برایت می سرایم
 گیله مردی از تبار سبز شالیزارهایم
کز زمین و آب و آبادی برایت می سرایم
 پشت این درهای بسته تا سحر هر شب نشسته
از طلوع صبح آزادی برایت می سرایم
 مالک غمهای سلمانم که رنج بوذری را
بازبان سرخ مقدادی برایت می سرایم
از خدا ، از عشق ، از زن همانهایی که روزی
 روزگاری یاد مندادی برایت می سرایم
 آه می بینی عزیز من که من با دست خالی
زندگی را با چه استادی برایت می سرایم

نوشته شده توسط: آرش آریایی

دریای رحمت یکشنبه 86/4/3 ساعت 3:57 عصر
من در این کنه صداقت درد عبرت دیده ام
در طلسم زندگی غرقاب محنت دیده ام
 خنده در ایینه فردای خود دیدم که باز
 سینه را اندر مرام ملک فطرت دیده ام
 غایت ما را بگفت آن مرشد فرزانه چون
 جان خود قربانی دنیای غفلت دیده ام
 من به لطف کبریا دیدم نمایان عشق خویش
در نسیم بندگی معنای هجرت دیده ام
همت رویای شیرین تا ابد با من بمان
چون در این پیمانه من دریای رحمت دیده ام

نوشته شده توسط: آرش آریایی

میتوان یکشنبه 86/3/6 ساعت 4:8 عصر

می توان بر لب دریا نشست و تشنه ماند

می توان پروانه را سوزاند و کشت

می توان رقصید با برگ خزان

می توان آتش به جان لاله زد

می توان بلبل شد و بیداد کرد

می توان در خود فرو رفت و گریست

می توان چون آب زیر خاک رفت

می توان همچون درختی ریشه کرد

می توان بویید عطر باغ را

می توان بر هر درختی لانه ساخت

می توان عاشق شد و چیزی نگفت

می توان در چشم خود چیزی ندید

می توان دست غریبی را گرفت

می توان بر گونه ها اشکی گذاشت

می توان اشک یتیمی پاک کرد

می توان لب را گشود و قصه گفت

می توان نالان کنا ر گل نشست


نوشته شده توسط: آرش آریایی

زندگی یعنی نگاه آفتاب یکشنبه 86/2/9 ساعت 11:26 صبح

زندگی یعنی دو رکعت عشق ناب
زندگی یعنی نگاه آفتاب
زندگی خورشید پر خون است و بس
سایه لک بید مجنون است و بس
زندگی فریاد سرخ بادهاست
انعکاس تیشه فرهادهاست

 


نوشته شده توسط: آرش آریایی

زندگی سه شنبه 85/9/21 ساعت 12:8 عصر

زندگی دفتری از خاطره هاست

خاطراتی شیرین-

خاطراتی مغشوش-

خاطراتی که زتلخی رگ جان میگسلد.

ما ز اقلیمی پاک-

که بهشتش نامند-

بچنین رهگذری آمده ایم.

گذری دنیانام-

که نامش پیداست-

مایه پستی هاست.

ما ز اقلیم ازل-

ناشناسانه بدین دیر خراب آمده ایم

چو یکی تشنه بدیدار سراب آمده ایم

مادر آن روز نخست-

تک و تنها بودیم

خبری از زن و معشوقه و فرزند نبود

سخنی ازپدر و مادر دلبند نبود

یکزمان دانستیم-

پدرومادر و معشوقه و فرزندی هست

خواهر و همسر دلبندی هست

***

زندگی دفتری از خاطره هاست

خاطراتی که زتلخی رگ جان میگسلد:

روزی از راه رسید-

که پدر لحظه بدرودش بود

ناله در سینه تنگ-

اشک در چشم غم آلودش بود

جز غم و رنج توانکاه نداشت

سینه اش سنگین بود-

قوت آه نداشت.

با نگاهی میگفت:

پس از آن خستگی و پیری و بیماریها-

دفتر عمر پدر را بستند

ای پسر جان، بدرود!

ای پسر جان، بدرود!

لحظه ای رفت و از آن خسته نگاه-

اثری هیچ نبود

پدرم چشم غم آلوده حیرانش را

بست و دیگر نگشود.

***

زندگی دفتری از خاطره هاست

خاطراتی که ز تلخی رگ جان میگسلد:

روزی از راه رسید-

که چنان روز مباد

روز ویرانگر سخت

روز طوفانی تلخ

که به دریای وجودم همه طوفان انگیخت

زورق کوچک بشکسته ما-

در دل موج خروشنده دریا افتاد

کاخ امید فرو ریخت مرا-

مادر خسته تن خسته دلم-

زمن آهنگ جدائی دارد

حالت غمزده اش-

چشم ماتمزده اش بامن گفت:

که از این بندگران عزم رهائی دارد.

***

مادرم آنکه چو خورشید بما گرمی داد-

پیش چشمم افسرد

باغ سر سبز امیدم پژمرد

اشک نه، هستی من-

گشت در جانم و از دیده برخسار دوید

مادرم رفت و به تاریکی شبها گفتم:

آفتابم زلب بام پرید.

***

زندگی دفتری ازخاطره هاست

خاطراتی که ز تلخی رگ جان میگسلد:

لحظه یی میاید-

لحظه یی صبر شکن-

که یتیمی سر راهی گرید

پدری نیست که گردی ز رخش برگیرد

مادری نیست که درمانده یتیم-

جای در دامن مادر گیرد.

***

زندگی دفتری از خاطره هاست:

بارها دیده ام و می بینم-

مادری اشک آلود

با نگاهی پردرد

چشم در چشم غم آلود پسر دوخته است

وز تهی دستی خویش-

بهر تنها فرزند-

سالها حسرت و ناکامی اندوخته است

پشت سر می بیند-

دشت تا دشت، غم و غربت و سرگردانی

پیش رو مینگرد-

کوه تا کوه پریشانی و بی سامانی

من بجز سکه اشک-

چه توانم که بپایش ریزم؟

نه مرا دستی هست-

که غمی از دل او بردارم

نه دلی سخت کزو بگریزم

***

ما همه همسفریم

کاروان میرود و میرود آهسته براه

مقصدش سوی خدا آمدهایم-

باز هم رهسپر کوی خدائیم همه

ما همه همسفریم

لیک در راه سفر-

غم و شادی بهم است

ساعتی در ره این دشت غریب-

میرسد «راهروی خسته» به «خرم کده» یی

لحظه یی در دل این وادی پیر-

میرسد «همسفری شاد» به «ماتمکده»یی

***

زندگی دفتری از خاطره هاست

خاطراتی شیرین-

خاطراتی مغشوش-

خاطراتی که زتلخی رگ جان میگسلد:

یکنفر در شب کام-

یکنفر در دل خاک

یکنفر همدم خوشبختی هاست-

یکنفر همسفر سختی هاست

چشم تا باز کنیم-

عمرمان میگذرد

وز سر تخت مراد-

پای بر تخته تابوت گذاریم همه

ما همه همسفریم

پدر خسته براه-

مادر بخت سیاه-

سوواران پسر و دختر تنها مانده-

عاشقانی که زهم دور شدند-

دخترانی که چو گل پژمردند-

کودکانی که به غربت زدگی-

خفته در گور شدند-

همگی همسفریم.

***

تا ببینیم کجا، باز کجا،

چشممان باردگر-

سوی هم بازشود؟

در جهانی که در آن راه ندارد اندوه-

زندگی باهمه معنی خویش-

ازنو آغاز شود.

زندگی دفتری از خاطره هاست

خاطراتی شیرین-

خاطراتی مغشوش-

خاطراتی که زتلخی رگ جان میگسلد


نوشته شده توسط: آرش آریایی

تراژدی زندگی یکشنبه 85/7/30 ساعت 3:27 عصر

«زندگی فرآیند تولدهای دوباره و دائمی است . تراژدی بزرگ زندگی اکثر ما در این است که قبل از آنکه کاملاً متولد شویم می میریم.»

 

 انسان نیاز دارد که دوست داشته باشد و دوستش بدارند .

 

آدمی بالقوه توان دوست داشتن را داراست، اما نیروی بالقوه هرگز بی تلاش به فعل نخواهد رسید. این معنای درد نمی دهد، عشق در شگفتی، در شادی در آرامش و در قلب زندگی کردن آموخته می شود .


نوشته شده توسط: آرش آریایی

آنچه هستیم شنبه 85/7/29 ساعت 12:5 عصر

«آنچه ما فکر می کنیم کمتر از آنی است که می دانیم , آنچه می دانیم کمتر از آنست که دوست داریم . آنچه دوست داریم بسیار کمتر از آن چیزی است که وجود دارد و در نتیجه ما بسیار کمتر از آنچه هستیم می باشیم .»


نوشته شده توسط: آرش آریایی

گرفتاری شنبه 85/7/29 ساعت 11:40 صبح

                                                                 خداوندا مرا موهب آن عطا کن

                                                                     که همیشه گرفتار باشم،

                                                              و در همه گرفتاریها تو در کنارم باشی.

                                                     بدین ترتیب اگر گرفتاری حتی یک لحظه مرا رها نکند،

                                                              در همه اوقات تو را در کنار خویش دارم. 


نوشته شده توسط: آرش آریایی


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
118153


:: بازدیدهای امروز ::
44


:: بازدیدهای دیروز ::
67



:: درباره من ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

آرش آریایی
زندگی عشق

:: لینک به وبلاگ ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[17] . محبت[12] . وفا[10] . شعر عاشقانه[10] . مهربونی[9] . کلام عاشقانه[6] . شور ترانه[6] . بوسه[5] . همزبونی[5] . شعر تازه[5] . قلب سرد[5] . قلب من[5] . خنده و شادی[4] . صداقت[4] . عادت[4] . دلشکسته[3] . امید[3] . سکوت[3] . شب[2] . مهربون[2] . نور مهتاب[2] . بی نیازی[2] . خیال[2] . زمستون . سکوت . خاطره . بچه گانه . برف . عطر بارون . عطر گل . عکس . عکس چشم . قطره ی بارون . یکدلی . مستی . گلهای بهاری .


:: آرشیو ::

به یاد او
زندگی
بدانیم
به امید او
پیوست
بد عهدی
عاشقی
تو
وفا
محبت
سرنوشت
درد دل
پریشانی
پشیمانی
دلتنگی
سکوت
انتظار
حسرت
امید
من و تو
مرداد/86
وداع
شهریور/86
مهر/86
آبان/86
آذر/86
دی/86
اردیبهشت/87
تیر/87
مرداد/87
شهریور/87
آبان/87
بهمن/87
دی/87
اسفند/87
تیر 88



::( دوستان من لینک) ::

کامپیوتر، الکترونیک، روباتیک
رابطه، دوستی و عشق

:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو