سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

یاد من یکشنبه 86/3/6 ساعت 4:15 عصر

در یاد منی حاجت باغ و چمنم نیست
جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست

اشکم که به دنبال تو آواره ی شوقم

یارای سفر با تو و رای وطنم نیست

این لحظه چو باران فرو ریخته از برگ

صد گونه سخن هست و مجال سخنم نیست

بدرود تو را انجمنی گرد تو جمع اند

بیرون ز خودم راه در آن انجمنم نیست

دل می تپدم باز درین لحظه ی دیدار

دیدار ‚ چه دیدار ؟ که جان در بدنم نیست

بدرود و سفر خوش به تو آنجا که رهایی ست

من بسته ی دامم ره بیرون شدنم نیست

در ساحل آن شهر تو خوش زی که من اینجا

راهی به جز از سوختن و ساختنم نیست

تا باز کجا موج به ساحل رسد آن روز

روزی که نشانی ز من الا سخنم نیست


نوشته شده توسط: آرش آریایی

نگاه تو یکشنبه 86/2/23 ساعت 11:12 صبح

این نگاهی که آفتاب صفت 
                                 گرم و هستی ده و دل افروزست                                
باز در عین حال چون مهتاب
دلفریب و عمیق و مرموزست
لیک با این همه دل انگیزی
همچو تیز از چه روی دلدوزست ؟
با چنان دلکشی که می دانم
 از نگاهت چرا گریزانم ؟
چشم های سیاه چون شب تو
بی خبر از همه جهانم کرد
 حال گمگشتگان به شب دانی ؟
 چشم های تو آن چنانم کرد
محو و سرگشته ی نگاه تو ام
 این نگاهی که ناتوانم کرد
ناچشیده شراب مست شدم
 بی خبر از هر آنچه هست شدم
چون زبان عاجز ایدت ز کلام
نگه از دیده ی سیاه کنی
رازهای نهان مستی و عشق
 آشکارا به یک نگاه کنی
لب ببند از سخن که می ترسم
وقت گفتار اشتباه کنی
 کی زبان تو این توان دارد ؟
چشم مست تو صد زبان دارد


نوشته شده توسط: آرش آریایی

من غروب خویش را فهمیده ام چهارشنبه 86/2/19 ساعت 1:6 عصر

من غروب خویش را فهمیده ام

حجم درد سینه را سنجیده ام

من حضور ابری آیینه را

در نگاه خسته ی تو دیده ام

چون شفق در بستر زخمی خویش

هم صدا با زخم خود روییده ام

من غریبم در عزای خویشتن

پیرهن از لاله ها پوشیده ام

رویش سبزینه ای در من نبود

من از این بی حاصلی رنجیده ام

بعد تو در غربت آیینه ها

من غروب خویش را فهمیده ام


نوشته شده توسط: آرش آریایی

از تو پر شد دوشنبه 86/2/17 ساعت 1:30 عصر
ابری رسید و آسمانم از تو پر شد
 بارانی آمد ، آبدانم از تو پر شد
 نام تو اول بغض بود و بعد از آن اشک
 اول دلم پس دیدگانم از تو پر شد
جان جوان بودی تو و چندان دمیدی
 تا قلبت بخت جوانم از تو پر شد
 خون نیسیتی تا در تن میرنده گنجی
 جانی تو و من جاودانم از تو پر شد
 چون شیشه می گرداند عشق ، از روز اول
 تا روز آخر ، استکانم از تو پر شد
 در باغ خواهش های تن روییدی اما
 آنقدر بالیدی که جانم از تو پر شد
 پیش گل سرخ تو ،‌برگ زرد من کیست ؟
 آه ای بهاری که خزانم از تو پر شد
 با هر چه و هر کس تو را تکرار کردم
تا فصل فصل داستانم از تو پر شد 
 آیینه ها در پیش خورشیدت نشاندم
 و آنقدر ماندم تا جهانم از تو پر شد

نوشته شده توسط: آرش آریایی

چشم انتظار دوشنبه 86/2/10 ساعت 10:18 صبح

امشب دلم را می تکانم پیش پایت
چیزی ندارم من بجز این دل برایت

امشب گلوی زخمی ام را می سرایم
یعنی تمام غربتم را در هوایت

می خواهم امشب سالها خاموشی ام را
آرام بـــــردارم بــــــریزم در صـــــــــدایت

ای با دل من آشناتر از من ای خوب
دیری است تنها مانده اینجا آشنایت

دیری است بی تو کلبه ام تاریک مانده است
بگشـــــای بر من روزنـــــی از چشــم هایت

چشم انتظار چشم زیبای تو تا چند
تا چند محــــروم از نگاه دلــــربایت

بر من اگر یک لحظه می تابید چشمت
در زیر شمشیر تو می گشتم فدایت

وقتی نگاه شرقی ات می بارد از مـــهر
من کیستم؟ خورشید می افتاد به پایت

 

نوشته شده توسط: آرش آریایی

برق نگاه یکشنبه 86/2/9 ساعت 3:11 عصر

روزی که مرا بر گل رویت نظــــــر افتاد
احساس نمودم که دلم در خطر افتاد

تا چشم من افتاد به گلبرگ جمالت
زیبایی گلهای بهار از نــــظر افـــــتاد

می خواستم از چشم تو محفوظ بمانم
کز برق نگاه تو به جانــــم شــــرر افتاد

گفتم نشـــــود راز دلـــــم فـاش ولیکن
دل خون شد و از پرده چشمم بدر افتاد

هر کس که شراب از خم چشمان تو نوشید
مخمور نگــاه تــــو شــــد و بی خــــبر افتاد

گـــنجینه اســـــرار ازل بود دل مـــن
امروز اگر پیش تو بی سیم و زر افتاد

خسرو به هوای لب شیرین تو بر خاست
برخاست ولی مثل مگس در شـکر افتاد


نوشته شده توسط: آرش آریایی

نبود؟ یکشنبه 86/2/9 ساعت 12:40 عصر

دل ِبیچاره ی من پیش شما بود ، نبود؟

مرده ای در کفن خاطره ها بود، نبود؟

 

هر طرف یک بغل از روی تو را دید و ندید

چشم بی طاقت ِ من خواب نما بود، نبود؟

 

ماهی از تنگ ِسکوتی که به لب بود پرید

گوش ِ دریای شما  ناشنوا بود ، نبود؟

 

مثل یک سنگ شکستید دلم را ، که فقط

شیشه ای در دل ِدیوار شما بود ، نبود؟

 

جان و ایمان و دل باکره را باخته ام

حیف ، جانباز شما بی سرو پا بود ، نبود؟


نوشته شده توسط: آرش آریایی

سعدی یکشنبه 86/2/9 ساعت 12:26 عصر
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستی
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی

نوشته شده توسط: آرش آریایی

دوستت دارم یکشنبه 86/1/19 ساعت 3:55 عصر

اگر باران بودم ،

آنقدر می باریدم تا غبار غم از دلت بردارم

اگر اشک بودم ،

مثل باران بهاری به پایت می گریستم

اگر گل بودم ،

شاخه ایی از وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم

اگر عشق بودم ،

آهنگ دوست داشتن را برایت می نواختم

ولی افسوس که نه بارانم ،نه اشک ،نه گل و نه عشق اما هر چه هستم دوستت دارم..


نوشته شده توسط: آرش آریایی

به یاد تو دوشنبه 85/9/20 ساعت 2:58 عصر

نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت

نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت

نخستین کلامی که دل های ما را

به بوی خوش اشنایی سپرد و به میهمانی عشق برد

پر از مهر بودی

پر از نور بودم

همه شوق بودم

همه شور بودی

چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم

چه خوش لحظه هایی که "می خواهمت" را به شرم و خموشی

گفتیم و نگفتیم...

--------------------------------------------

دردم را به که گویم ؟

خواستم با نسیم بگویم ،سر گرم چمن بود .

خواستم بنشینم کنار دریا ،سر صحبت را باز کنم،با ساحل غرق گفتگو بود،

پیچک ناز می کرد بر سپیداری که بر تنه اش پیچیده بود و

خواستم با تو بگویم اما در خلوتت صدای غریبه ای را شنیدم

درد خود را نگاه خواهم داشت ،شاید این سوختن خوشتر از آن افروختن باشد...

--------------------------------

 


نوشته شده توسط: آرش آریایی

   1   2      >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
118104


:: بازدیدهای امروز ::
62


:: بازدیدهای دیروز ::
26



:: درباره من ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

آرش آریایی
زندگی عشق

:: لینک به وبلاگ ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[17] . محبت[12] . وفا[10] . شعر عاشقانه[10] . مهربونی[9] . کلام عاشقانه[6] . شور ترانه[6] . بوسه[5] . همزبونی[5] . شعر تازه[5] . قلب سرد[5] . قلب من[5] . خنده و شادی[4] . صداقت[4] . عادت[4] . دلشکسته[3] . امید[3] . سکوت[3] . شب[2] . مهربون[2] . نور مهتاب[2] . بی نیازی[2] . خیال[2] . زمستون . سکوت . خاطره . بچه گانه . برف . عطر بارون . عطر گل . عکس . عکس چشم . قطره ی بارون . یکدلی . مستی . گلهای بهاری .


:: آرشیو ::

به یاد او
زندگی
بدانیم
به امید او
پیوست
بد عهدی
عاشقی
تو
وفا
محبت
سرنوشت
درد دل
پریشانی
پشیمانی
دلتنگی
سکوت
انتظار
حسرت
امید
من و تو
مرداد/86
وداع
شهریور/86
مهر/86
آبان/86
آذر/86
دی/86
اردیبهشت/87
تیر/87
مرداد/87
شهریور/87
آبان/87
بهمن/87
دی/87
اسفند/87
تیر 88



::( دوستان من لینک) ::

کامپیوتر، الکترونیک، روباتیک
رابطه، دوستی و عشق

:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو