سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

او شنبه 85/7/29 ساعت 10:59 صبح

هر روز زندگی می کند و با چشمانی آرام دنیا را می نگرد ،

با همه در آرامش به سر می برد و ذهن آرامش را هیچ چیز آشفته نمی کند .

نه چیزی را دوست دارد و نه متنفر است ، نه غصه می خورد نه چیزی آرزو می کند .

با پشت کردن به خوب و بد ، هر آنچه را پیش می آید به عنوان خواست خداوند می پذیرد .

در سرما و گرما یکسان است ، در خوشی و درد ، در نکوهش و ستایش

از همة تعلقات آزاد ، ایمانش استوار و قلبش مالامال از اخلاص است .

در مناظر گوناگون دنیای دگرگون ،

تنها به خدای خود پیوسته است

و در «او» پناه حقیقی را می یابد .

 


نوشته شده توسط: آرش آریایی

او شنبه 85/7/29 ساعت 10:53 صبح

به قلب خویش بنگر

آنجا «او» , سلطان تو , مسکن دارد ,

و راه رسیدن به «او» راه عشق است!

به «او» و نه خویش , عشق بورز!

همچون «او» اندیشه کن

خواست «او» را بخواه

و آن چنان که «او» فرمان می دهد عمل کن .

نفس کوچک خود را رها کن

و در درگاه نیلوفرین او

کمال سرور را پیدا کن .


نوشته شده توسط: آرش آریایی

عشق شنبه 85/7/29 ساعت 10:52 صبح

ای عشق که مرا رها نمی کنی ،

من روح آزاده ام را به تو تکیه می دهم .

من هستی خود را که به تو مرهونم ، به تو باز می دهم

آن هستی که در اعماق اقیانوس تو جاری است ،

سرشارتر و فراوان تر بادا!

ای سروری که از میان رنج مرا می جویی،

مرا توان آن نیست که قلبم را به روی تو ببندم .

در میان باران ، رنگین کمان می جویم

و می دانم که قول تو بیهوده نبوده است :

سحرگاه اشکی نخواهد ریخت .


نوشته شده توسط: آرش آریایی

به او واگذار شنبه 85/7/29 ساعت 10:20 صبح

آیا راه سخت و ناهموار است؟

آن را به خدا بسپار!

آیا می کاری و برداشت نمی کنی؟

آن را به خدا بسپار!

اراده انسانی خود را به او واگذار

با تواضع گوش کن و خاموش باش

ذهن تو از عشق الهی لبریز می شود

آن را به خدا بسپار!

 


نوشته شده توسط: آرش آریایی

اعتماد به خدا شنبه 85/7/29 ساعت 10:17 صبح

به او اعتماد کن , وقتی که تردیدهای تیره به تو هجوم می آورد!

به او اعتماد کن , وقتی که نیرویت کم است!

به او اعتماد کن زیرا وقتی که به سادگی به او اعتماد کنی , اعتمادت سخت ترین چیزها خواهد بود.

 


نوشته شده توسط: آرش آریایی

برای آن به سوی تو می آیم... چهارشنبه 85/7/26 ساعت 11:32 صبح

محبوبم!

اگر برای آن به سوی تو می آیم

که مرا از شعله های دوزخ نجات بخشی ،

بگذار که در آن بسوزم.

و اگر برای آن به سوی تو می آیم

که لذت بهشت را به من بچشی

بگذار که درهای بهشت به رویم بسته شود.

اما اگر برای خاطر تو به سویت می آیم،

محبوبم! مرا از خویش مران!

متبرکم کن

تا در کنار زیبایی جاودانه ات

تا ابد لانه کنم.

 


نوشته شده توسط: آرش آریایی

<   <<   41   42   43   44      

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
121729


:: بازدیدهای امروز ::
254


:: بازدیدهای دیروز ::
160



:: درباره من ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ

آرش آریایی
زندگی عشق

:: لینک به وبلاگ ::

زندگی ، عشق و دیگر هیچ


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[17] . محبت[12] . وفا[10] . شعر عاشقانه[10] . مهربونی[9] . کلام عاشقانه[6] . شور ترانه[6] . بوسه[5] . همزبونی[5] . شعر تازه[5] . قلب سرد[5] . قلب من[5] . خنده و شادی[4] . صداقت[4] . عادت[4] . دلشکسته[3] . امید[3] . سکوت[3] . شب[2] . مهربون[2] . نور مهتاب[2] . بی نیازی[2] . خیال[2] . زمستون . سکوت . خاطره . بچه گانه . برف . عطر بارون . عطر گل . عکس . عکس چشم . قطره ی بارون . یکدلی . مستی . گلهای بهاری .


:: آرشیو ::

به یاد او
زندگی
بدانیم
به امید او
پیوست
بد عهدی
عاشقی
تو
وفا
محبت
سرنوشت
درد دل
پریشانی
پشیمانی
دلتنگی
سکوت
انتظار
حسرت
امید
من و تو
مرداد/86
وداع
شهریور/86
مهر/86
آبان/86
آذر/86
دی/86
اردیبهشت/87
تیر/87
مرداد/87
شهریور/87
آبان/87
بهمن/87
دی/87
اسفند/87
تیر 88



::( دوستان من لینک) ::

کامپیوتر، الکترونیک، روباتیک
رابطه، دوستی و عشق

:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو